در قرمزِ غروب،
رسیدند
از کورهراهِ شرق، دو دختر، کنارِ من.
تابیده بود و تفته
مسِ گونههایشان
هوای تازه
گلکو
شب ندارد سرِ خواب.
میدود در رگِ باغ
باد، با آتشِ تیزابش، فریادکشان.
صبر تلخ
با سکوتی، لبِ من
بسته پیمانِ صبور ــ
زیرِ خورشیدِ نگاهی که ازو میسوزم
و بهنفرت بستهست
شعله در شعلهی من،
مه
بیابان را، سراسر، مه گرفتهست.
چراغِ قریه پنهان است
موجی گرم در خونِ بیابان است
از زخمِ قلبِ «آبائی»
دخترانِ دشت!
دخترانِ انتظار!
دخترانِ امیدِ تنگ
در دشتِ بیکران،
و آرزوهای بیکران
در خُلقهای تنگ!