چیزی به جا نماند
حتا
که نفرینی
بدرقهی راهم کند.
آثار: دفترهای شعر
آن روز در اين وادی…
به یادِ زندهی جاودان مرتضا کیوان
آن روز در این وادی پاتاوه گشادیم
که مردهیی اینجا در خاک نهادیم.
خاطره
شب
سراسر
زنجيرِ زنجره بود
تا سحر،
بر کدام جنازه زار میزند…؟
بر کدام جنازه زار میزند این ساز؟
بر کدام مُردهی پنهان میگرید
این سازِ بیزمان؟
ما نیز…
به محمدجواد گلبن
ما نیز روزگاری
لحظهیی سالی قرنی هزارهیی ازاین پیشتَرَک
هم در اینجای ایستاده بودیم،