زمین را انعطافی نبود
سیارهیی آتی بود
لُکِّه سنگی بود
آونگ
آثار: دفترهای شعر
قفس قفس اين قفس…
جوشان از خشم…
جوشان از خشم
مسلسل را به زمین کوفت
دندان به دندان بَرفشرده
کلوخْپارهیی برداشت با دشنامی زشت
بوسه
لب را با لب
در این سکوت
در این خاموشی گویا
گویاتر از هرآنچه شگفتانگیزتر کرامتِ آدمی به شمار است
در رشتهی بیانتهای معجزتی که اوست...
گدایانِ بیابانی
سربهسر سرتاسر در سراسرِ دشت
راه به پایان بُردهاند
گدایانِ بیابانی.