خوبشتن را به بسترِ تقدیر سپردن
و با هر سنگریزه
رازی به نارضایی گفتن.
آثار: دفترهای شعر
نقش
دریچه:
حسرتی
نگاهی و
آهی.
چه راهِ دور…
چه راهِ دور!
چه راهِ دورِ بیپایان!
چه پای لنگ!
و تباهی آغاز یافت…
پس پایها استوارتر بر زمین بداشت * تیرهی پُشت راست کرد * گردن به غرور برافراشت * و فریاد برداشت: اینک من! آدمی! پادشاهِ زمین!
و جانداران همه از غریوِ او بهراسیدند * و غروری که خود به غُرّشِ او پنهان بود بر جانداران همه چیره شد * و آدمی جانوران را همه در راه نهاد * و از ایشان برگذشت * و بر ایشان سَر شد از آن پس که دستانِ خود را از اسارتِ خاک بازرهانید.
اسباب
آنچه جان
از من
همیستاند
ایکاش دشنهیی باشد