در مرزِ نگاهِ من
از هر سو
دیوارها
بلند
آثار: دفترهای شعر
شکاف
جادوی تراشی چرب دستانه
خاطرهی پا در گریزِ شبِ عشقی کامیاب را
که کجا بود و چه وقت
لوح
چون ابرِ تیره گذشت
در سایهی کبودِ ماه
میدان را دیدم و کوچهها را،
که هشتپایی را ماننده بود از هر جانبی پایی به خستگی رها کرده
به گودابی تیره.
از مرگ من سخن گفتم
چندان که هیاهوی سبزِ بهاری دیگر
از فراسوی هفتهها به گوش آمد،
با برفِ کهنه
که میرفت
از مرگ
من
سخن گفتم.