اندیشیدن
در سکوت.
مدایح بیصله
سحر به بانگِ زحمت و جنون
سحر به بانگِ زحمت و جنون
ز خوابِ ناز چشم باز میکنم.
کنارِ تخت چاشت حاضر است
جخ امروز…
جخ امروز
از مادر نزادهام
نه
عمرِ جهان بر من گذشته است.
تو باعث شدهای…
تو باعث شدهای که آدمی از آدمی بهراسد.
تراشندهی آن گَندهبُتی تو
که مرا به وهن در برابرش به زانو میافکنند.
دست زی دست نمیرسد
دست زی دست نمیرسد
که سدِّ سفاهتی سیمانی در میان است: