تنها
اگر دمی
کوتاه آیم از تکرارِ این پیشِ پا افتادهترین سخن که «دوستت میدارم»
مدایح بیصله
مردِ مصلوب…
مردِ مصلوب
دیگر بار به خود آمد.
درد
موجاموج از جریحهی دست و پایش به درونش میدوید
جانی پر از زخم…
جانی پُراز زخمِ بهچرک درنشسته ــ
چنینم.
شبِ غوک
خِشخشِ بی خا و شینِ برگ از نسیم
در زمینه و
وِرِّ بی واو و رای غوکی بیجفت
از برکهی همسایه ــ
ترجمانِ فاجعه
گفتارِ فیلمی در بابِ نقاشیهای سالهای دههی ۶۰ علیرضا اسپهبد
صحنه چه میتواند گفت
به هنگامی که از بازیگر و بازی
تهی است؟