«- من گل ِ سرخ ِ شارون نرگس ِ خندان و سوسن ِ درهام.» «- چون سوسن ِ دره در میان ِ خاربُنان، دلارام ِ من در صف ِ باکرهگان هم از آنگونه است.» «- چون درخت ِ سیبى میان ِ درختان ِ جنگلى، دلدار ِ من در صف ِ همگنان، هم از آنگونه است. دوست مىدارم به سایهاش بنشینم …
ادامهی مطلب »آثار احمد شاملو
غزل غزلهای سلیمان: سرود سوم
«- شب همه شب تنها در فرش ِ خواب ِ خویش بىخود از خویش هواى زیبارویى را به سر داشتم که جانم از او سوزان است. اما او را نیافتم. پس خانه را وانهاده سرگشتهى سوقها و گذرها در شهر پریشان شدم. به هواى آن که جانم از او سوزان است. به هر جائى جُستماش، به هر جائى پرسیدماش اما …
ادامهی مطلب »غزل غزلهای سلیمان: سرود چهارم
«- تو زیبائى اى عزیز ِ من با چشمهایت این دو کبوتر، از پس ِ برقع ِ کوچک ِ خویش چه زیبائى! موهایت، چون فرو افتد رمهى بزغالهگان را مانَد بر دامنههاى جلعاد که به زیر آیند. دندانهایت رمهى برهگان ِ سپید است که جُفتا جُفت، تنگ در تنگ از آبشخور به فراز آیند. لبانات مخملى است خیسانده به ارغوان …
ادامهی مطلب »غزل غزلهای سلیمان: سرود پنجم
«- چرا دل ِ من، هنگامى که به خواب اندرم پریشان و ناآرام بیدارى مىکشد؟ سرانجام آواز ِ دهان ِ خوبروئى را که دوست مىدارم به گوش مىشنوم: اوست اینک که بر در مىکوبد!» «- در باز کن دلارام ِ من، خواهر ِ من، در باز کن کبوتر ِ من اى یگانهى من! در باز کن اى بىآهوى من! در …
ادامهی مطلب »غزل غزلهای سلیمان: سرود ششم
«- تو زیبایى اى دلارام، همچون اورشلیم در ذروهى شوکت ِ خویش و همچون ترسه به اسرائیل. هیبتات اى جنگجوى من، از سپاهى که جنگ را صف آراسته افزون است. اما تو را به جان ِ تو سوگند که یک دم چشمان ِ ملامتگر ِ خویش از من بگردانى چرا که بر غلبهى چشمانت معترفم. موهایت، چون فرو افتد، رمهى …
ادامهی مطلب »