«- تو زیبایى اى دلارام، همچون اورشلیم در ذروهى شوکت ِ خویش و همچون ترسه به اسرائیل. هیبتات اى جنگجوى من، از سپاهى که جنگ را صف آراسته افزون است. اما تو را به جان ِ تو سوگند که یک دم چشمان ِ ملامتگر ِ خویش از من بگردانى چرا که بر غلبهى چشمانت معترفم. موهایت، چون فرو افتد، رمهى …
ادامهی مطلب »غزل غزلهای سلیمان
غزل غزلهای سلیمان: سرود هفتم
«- بامدادان گامزنان به باغ ِ خوشمنظر ِ درختان ِ گردو درآمدم و سرسبزى ِ دره را به تماشا ایستادم. سر ِ آن داشتم که جوش ِ جوانه را بر چفتهى تاکها نظاره کنم و برافروختن ِ لالههاى گلنار را بر ناربُنان. اما ندانستم که روح ِ نا آرام ِ من چهگونه مرا به پیش راند که بىخبر، کنار ِ …
ادامهی مطلب »غزل غزلهای سلیمان: سرود هشتم
«- دریغا دریغا که برادر ِ من نیستى از بطن ِ مادرم! و رویاروى ِ همه عالم شیر از پستانهاى مادر ِ من نمکیدهاى! مىتوانستم با تو به هر جاى در آیم از یکدیگر بوسه گیریم و به یکدیگر بوسه دهیم بى آن که زهرخند ِ حاسدان برانگیخته شود. دست ِ تو را به دست گرفته تو را به خانهى …
ادامهی مطلب »