نام شعر: بر سرمای درون
در سه بند، ۲۴ سطر و ۸۹ جزء كه تعدادی از آن تكراری است. فعلها: بود، گردد، نیست اسم ها: اسم ذات ۱۳ تا : دست، پناه، گریزگاه، چهره، مرهم، شعله، زخم، غبار، دنج آب، سبزه، برگچه، ارغوان، رنگ.
اسم معنی ۱۵ : لرزش، دل، عشق، پرواز، خنكا، شور، سرما، درون، تسكین، حضور، وهن، رهایی، گریز، سیاهی، آرامش. صفات: آبی، سرخ، تیره، آشنا. مكان: (مكان وقوع ندارد) زمان: (زمان وقوع ندارد) شخص به شكل ضمیر: ام (به راوی برمیگردد) و ات (به عشق برمیگردد، دربرگردانها) حروف ( اضافه، و مانند آن): از آی، بر. حرف عطف: که، و. تكراریها: گردد ۲ بار؛ نه ۲ بار؛ یای نكره ۱۲ بار؛ واو عطف ۴ بار، بر ۶ بار؛ آی ۶ بار (در برگردانها)، عشق ۷ بار (۶ بار در برگردانها)؛ چهره ۲ بار (در برگردانها)؛ پیدا ۳ بار (در برگردانها)؛ ات (ضمیر، ۳ بار، در برگردانها)؛ نیست ۳ بار (در برگردانها)؛ آبی۱ بار.
□
دست كم سه بار شعر را خواندهایم و سطرها و مفردات شماره خوردهی آن را پیش رو داریم. اکنونآمادگی داریم که از نزدیك در شعر و در رابطههای آنها باریک شویم. موشکافی کنیم. بارها و بارها درآن آمدوشد کنیم.
«خوانه» ی «بر سرمای درون» را در دو دور عرضه می کنیم. دور اول با نام از غیاب عشق و دور دوم با نام آی آی عشق. در دور اول بیشتر به مفردات یا عناصر شعر می پردازیم و دور دوم نگاهی است به جامعیت شعر.
قصه نيستم که بگوئي
نغمه نيستم که بخواني
صدا نيستم که بشنوي
يا چيزي چنان که ببيني
يا چيزي چنان که بداني...
من درد ِ مشترکام
مرا فرياد کن.
□
درخت با جنگل سخن ميگويد
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن ميگويم
نامات را به من بگو
دستات را به من بده
حرفات را به من بگو
قلبات را به من بده
من ريشههاي ِ تو را دريافتهام
با لبانات براي ِ همه لبها سخن گفتهام
و دستهايات با دستان ِ من آشناست.
در خلوت ِ روشن با تو گريستهام
براي ِ خاطر ِ زندهگان،
و در گورستان ِ تاريک با تو خواندهام
زيباترين ِ سرودها را
زيرا که مردهگان ِ اين سال
عاشقترين ِ زندهگان بودهاند.
□
دستات را به من بده
دستهاي ِ تو با من آشناست
اي ديريافته با تو سخن ميگويم
بهسان ِ ابر که با توفان
بهسان ِ علف که با صحرا
بهسان ِ باران که با دريا
بهسان ِ پرنده که با بهار
بهسان ِ درخت که با جنگل سخن ميگويد
زيرا که من
ريشههاي ِ تو را دريافتهام
زيرا که صداي ِ من
با صداي ِ تو آشناست.
يا به سيری و سادهگي
در جنگل ِ پُرنگار ِ مهآلود
گوزني را گرسنه
که ماغ ميکشد.
تو خطوط ِ شباهت را تصوير کن:
آه و آهن و آهک ِ زنده
دود و دروغ و درد را. ــ
که خاموشي
تقوای ما نيست.
□
سکوت ِ آب
ميتواند خشکي باشد و فرياد ِ عطش;
سکوت ِ گندم
ميتواند گرسنهگي باشد و غريو ِ پيروزمند ِ قحط;
همچنان که سکوت ِ آفتاب
ظلمات است ــ
اما سکوت ِ آدمي فقدان ِ جهان و خداست:
غريو را
تصوير کن!
عصر ِ مرا
در منحني تازيانه به نيشخط ِ رنج;
همسايهی مرا
بيگانه با اميد و خدا;
و حرمت ِ ما را
که به دينار و درم برکشيدهاند و فروخته.
□
نزديکترين خاطرهام خاطرهی قرنهاست.
بارها به خون ِمان کشيدند
به ياد آر،
و تنها دستآورد ِ کشتار
نانپارهی بيقاتق ِ سفرهی بيبرکت ِ ما بود.
اعراب فريبام دادند
بُرج ِ موريانه را به دستان ِ پُرپينهی خويش بر ايشان در گشودم،
مرا و همهگان را بر نطع ِ سياه نشاندند و
گردن زدند.
نماز گزاردم و قتل ِ عام شدم
که رافضيام دانستند.
نماز گزاردم و قتل ِ عام شدم
که قِرمَطيام دانستند.
آنگاه قرار نهادند که ما و برادران ِمان يکديگررابکشيم و
اين
کوتاهترين طريق ِ وصول ِ به بهشت بود!
به ياد آر
که تنها دستآورد ِ کشتار
جُلپارهی بيقدر ِ عورت ِ ما بود.
خوشبيني برادرت تُرکان را آواز داد
تو را و مرا گردن زدند.
سفاهت ِ من چنگيزيان را آواز داد
تو را و همهگان را گردن زدند.
يوغ ِ ورزاو بر گردن ِمان نهادند.
گاوآهن بر ما بستند
بر گُردهمان نشستند
و گورستاني چندان بيمرز شيار کردند
که بازماندهگان را
هنوز از چشم
خونابه روان است.
کوچ ِ غريب را به ياد آر
از غُربتي به غُربت ِ ديگر،
تا جُستوجوی ايمان
تنها فضيلت ِ ما باشد.
به ياد آر:
تاريخ ِ ما بيقراری بود
نه باوری
نه وطني.