گشت و گذاری در آثار شاملو

پایتختِ عطش

آب کم‌جو. تشنگی آور به دست!
                          مولای روم

       ۱

 

آفتاب، آتشِ بی‌دریغ است
و رؤیای آبشاران
در مرزِ هر نگاه.

ادامه‌ی مطلب »

ميان ِ ماندن و رفتن…

ميان ِ ماندن و رفتن حکايتي کرديم
که آشکارا در پرده‌ي ِ کنايت رفت.
مجال ِ ما همه اين تنگ‌مايه بود و، دريغ
که مايه خود همه در وجه ِ اين حکايت رفت.
 

۲۸ خرداد ِ ۱۳۳۹

ادامه‌ی مطلب »

رهگذران

سر در زیر از شاهراهِ متروک پیش می‌آمدند
و تپه‌های گُل‌پوشِ بهاری
در نظرگاهِ ایشان انتظاری بیهوده می‌بُرد.

ادامه‌ی مطلب »

انگیزه‌های خاموشی

پس آدم، ابوالبشر، به پیرامنِ خویش نظاره کرد # و بر زمینِ عُریان نظاره کرد # و به آفتاب که روی درمی‌پوشید نظاره کرد # و در این هنگام، بادهای سرد بر خاکِ برهنه می‌جنبید # و سایه‌ها همه‌جا بر خاک می‌جنبید # و هر چیزِ دیدنی به هیأتِ سایه‌یی درآمده در سایه‌ی عظیم می‌خلید # و روحِ تاریکی بر قالبِ خاک منتشر بود # و هر چیزِ بِسودنی دستمایه‌ی وهمی دیگرگونه بود # و آدم، ابوالبشر، به جُفتِ خویش درنگریست # و او در چشم‌های جُفتِ خویش نظر کرد که در آن ترس و سایه بود # و در خاموشی در او نظر کرد # و تاریکی در جانِ او نشست.

ادامه‌ی مطلب »