به محمود کیانوش
شب تار
شب بیدار
شب سرشار است.
زیباتر شبی برای مردن.
آسمان را بگو از الماسِ ستارگانش خنجری به من دهد.
□
شب
سراسرِ شب
یکسر
از حماسهی دریای بهانهجو بیخواب مانده است.
دریای خالی
دریای بینوا…
□
جنگلِ سالخورده بهسنگینی نفسی کشید و جنبشی کرد
و مرغی که از کرانهی ماسهپوشیده پَرکشیدهبود
غریوکشان
به تالابِ تیرهگون
درنشست.
تالابِ تاریک
سبک از خواب برآمد
و با لالای بیسکونِ دریای بیهوده
باز
به خوابی بیرؤیا
فروشد…
□
جنگل با ناله و حماسه بیگانه است
و زخمِ تبر را با لعابِ سبزِ خزه
فرومیپوشد.
حماسهی دریا
از وحشتِ سکون و سکوت است.
□
شب تار است
شب بیمار است
از غریوِ دریای وحشتزده بیدار است
شب از سایهها و غریوِ دریا سرشار است
زیباتر شبی برای دوستداشتن.
با چشمانِ تو مرا به الماسِ ستارهها نیازی نیست.
با آسمان
بگو.
۱۳۳۷/۴/۱۷
زیباتراز. دریا مانند دریا باشیم همه چیز را درخود غرق کنیم چیز های بارزش را در عمقمان مانند صدف و چیزهای بیارزش را در سطح مانند زباله دلی داشته باشیم به وسعت دریا زبانی داشته باشیم مثل موج که به زیبایی سخن بگوییم و گوشی همانند ساحل که ردپای شیزهایی را ک شنیده ایم با یک بیخیالش پاک کنیم
چه سخت میکشم نفس دراین سرای بی کسی که کس نمیرسد به کس برای فهم دردهای دل سکوت بس نگاه بی کلام بس