شبِ غوک


خِش‌خشِ بی خا و شینِ برگ از نسیم
در زمینه و
وِرِّ بی واو و رای غوکی بی‌جفت
از برکه‌ی همسایه ــ

 

چه شبی چه شبی!
شرمساری را به آفتابِ پرده‌دَر واگذار
که هنوز از ظلماتِ خجلت‌پوش
نفسی باقی‌ست.
دیوِ عربده در خواب است،
حالیا سکوت را بنگر.

 

آه
چه زلالی!
چه فرصتی!
چه شبی!

 

۲۶ تیرِ ۱۳۶۶

مدایح بی صله روی جلد

درباره‌ی سایت رسمی احمد شاملو