جوایز ادبی، که نام دیگرش سیاستهای ادبی است، با هر اسم و رسمی، از صغیر و کبیر، یک کار بیشتر ندارند: داد و ستد مشروعیت از طریق نشان دار کردن بوطیقایی ویژه و تحویل دادنش به بازار و والسلام. هیچ ایرادی در این نیست. بر این منوال هر خردهای هم که بر یکی از این چندین بگیری بر الباقی هم رواست و دست آخر ختم به این میشود که یا فلان جایزه، فلان سیاست، فلان مشروعیت را میپذیری و عوض میدهی یا نمیپذیری و تمام. اما جایزهٔ شعر شاملو مثل آن جفت دیگرش، جایزهٔ نیما، جای دیگری ایستاده است و کار دومی هم میکند: دست بخشندهاش را از آستین این دو نفر، که هر کسی هم نیستند، بیرون آورده آن کار اول را میکند. علاوه بر آن مهر تأیید محبوب بازار که علی الاصول با حروف درشت پشت جلد چاپ دوم کتاب برگزیده ظاهر میشود، یک مهر دیگری هم هبه میکند که میگوید: این جایزه را انگار کن این دو نفر، که هر کسی هم نیستند، به تو دادهاند.
در بیانیهٔ هیئت داوران جایزهٔ احمد شاملو آمده “هدف آن علاوه بر ارج نهادن بر بیش از نیم قرن فعالیت خلاقانهٔ فرهنگی و ادبی یکی از بزرگترین شاعران معاصر، کمک به رشد و اعتلای شعر امروز فارسی است.” در یک کلام، یک تیر و دو نشان. و چی بهتر از این؟ اما آیا تیر به نشانها نشسته است؟
شاعری بنیان گذار که از پی دههها ستیزه و منازعهٔ ادبی به بدنهٔ شعر فارسی پذیرفته شد را بیانیهٔ هیئت داوران چنین خلاصه کرده است که “شعر او علاوه بر نخبگان و روشنفکران، در بین طیف گستردهای از مردم، دهان به دهان میچرخد” و از دل این توصیف معیاری برای داوری بیرون کشیده تحت عنوان “خوانش پذیری، به این معنا که شعر خواننده را به خود راه دهد”*. اما همین یکی بر الباقی سایه میافکند؛ خفه میکند. چرا که تمامی آن سالهایی که مهتران ادبیات فارسی و نخبگان دانشکدههای ادبیات و عامهٔ مردم، شعر شاملو و هم نیما را نچسب و ناخوانا و بلکه توطئهٔ بیگانگان برای نابودی فرهنگ و ادب “پارسی” میدانستند، از این قاب بیرون مانده است. از آن “نیم قرن فعالیت خلاقانهٔ فرهنگی”، نیمی ش طعن و تکفیر به جرم چالش و تنش و بنیان افکنی است و نیمی ش اقبال و پذیرش عام.
از آستین شاعری پیچیده، شاعری زبان آور و شاعری ناسازگار دستی برون آمده و جایزه داده به شعری مسطح، شعری مطیع و شعری چنین:
از چشمهایت صدای امواج میآمد صدای کوبیده شدن به صخرهها صدای نقش بستن من بر سنگهای خیس به زبان مادریم چیزی به من بگو دیدم خلیج ترک میخورد دیدم که دیواری از آب آسمان را میشکافد دیدم که از آب بیرون میزنی با اندوهی آویزان از تنت نه لال میشوم نه زیبایی گناهکارم از آغوشم دل میکند تو رفتهای و سرگردانیم همه را به خنده میاندازد.
شعری که حتی جز آن معیار غریب “خوانش پذیری”، باقی آن معیارهای داوری مذکور در بیانیه را باید با ذره بین در آن جست. آیا تیر به هدف نشسته است؟
شاعری ممنوع، شاعری محذوف را به میان آوردن و جایزه دادن به شعری مجاز، شعری ممیزی دیده و مثله شده و در نهایت برگزاری مراسمی به شرطها و شروطها و تمکین و متابعت از ممنوعیت حضور این یکی و شعرخوانی آن یکی و نمایش ندادن فلان چیز و نگفتن بهمان چیز. چه ضرورتی ست؟ چه اجباری ست؟ چه کاری ست؟
در نهایت به نام شاعری که کمترین دستاورد شکل شناختی شعرش او را مقابل هزار سال تاریخ شعر فارسی قرار میدهد، چارچوبی زیباشناختی تحویل بازار شده است که جز نبض مطمئن تداوم و تکرار نیست. این “رشد و اعتلای شعر امروز فارسی است”؟
یادم به حرف بامزهای است از ژان کوکتو که وقتی موریس راول جایزهٔ لژیون دونور را رد کرد، به اریک ساتی گفته بود: نپذیرفتن جایزه چندان مهم نیست. مهم این است که خطایی نکرده باشی که مستحق دریافت آن باشی.
اگر این جایزه ادبی هم مثل الباقی جوایز همان کار همیشگی را میکرد، گلایهای نبود. اما به نام و نیابت از شاعری ملی و شاعری عمیقاً مدرن به داوری نشستن و به یک تیر دو نشان زدن، ماجرا را ویژه کرده است و صد افسوس یک تیر و دو نشان بدل شده است به صد تیر بی نشان.