خلاصه‌ی احوال


چیزی به جا نماند
حتا
که نفرینی
بدرقه‌ی راهم کند.

 

با اذانِ بی‌هنگامِ پدر
به جهان آمدم
در دستانِ ماماچه‌پلیدک
که قضا را
وضو ساخته بود.

 

هوا را مصرف کردم
اقیانوس را مصرف کردم
سیاره را مصرف کردم
خدا را مصرف کردم
و لعنت شدن را، بر جای،
چیزی به جای بِنَماندم.

 

۴ دی ۱۳۷۱

در آستانه روی جلد

درباره‌ی سایت رسمی احمد شاملو

One comment

  1. 4آبان سالروز تولدمه. بامداد این شعر رو تو تولد 3سالگیم سروده 🙁 دوستش میدارم