حکایت


مطرب درآمد
با چکاوکِ سرزنده‌یی بر دسته‌ی سازش.
مهمانانِ سرخوشی
به پایکوبی برخاستند.

از چشمِ ینگه‌ی مغموم
آنگاه
یادِ سوزانِ عشقی ممنوع را
قطره‌یی
به زیر غلتید.

 

 

عروس را
بازوی آز با خود برد.
سرخوشانِ خسته پراکندند.
مطرب بازگشت
با ساز و
آخرین زخمه‌ها در سرش
شاباشِ کلان در کلاهش.

 

تالارِ آشوب تهی ماند
با سفره‌ی چیل و
کرسی‌ باژگون و
سکّوبِ خاموشِ نوازندگان
و چکاوکی مُرده
بر فرشِ سردِ آجُرش.

 

۶ فروردینِ ۱۳۶۴

Scan10174

درباره‌ی سایت رسمی احمد شاملو