یرما | پرده‌ی دوم


پرده‌ی دوم

صحنه‌ی نخست.

جویبارِ تُندِ کوهسار که زن‌های ده کنارش مشغول رختشویی‌اند و در ردیف‌های مختلف نشسته‌اند . صدای آوازهایی از پشت پرده می‌آید.

ترانه تو آبِ نهرِ یخ‌زده
چنگ می‌زنم پیرهنتو .
خنده‌ی تُرد غش‌غشت
غنچه‌ی گرم تنِ تو .
اولی از پُرچونه‌گی خوشم نمیاد .
سومی ‌این‌جا وِر نزنیم چی‌کار کنیم ؟
چهارمی ‌همچین عیبی هم نداره .
پنجمی ‌زنی که پیِ خوشنومیه باید هوای رفتارشم داشته باشه .
چهارمی (می‌خواند)

اون آبشنی که‌کاشتم
داره می‌زنه جوونه .
اونی که آواز می‌خونه
باس لِم‌شَم بدونه .

 

خنده‌ی دسته‌جمعی.

پنجمی ‌گُل گفتی !
اولی ‌ازش هیچ‌چی نمی‌دونیم .
چهارمی همین‌قد می‌دونیم که شووره خواهراشو ور داشته آورده پیشِ خودشون .
سومی ‌پیردخترن؟
چهارمی ‌آره . پیش از اون کلیسارو ضبط و ربط می‌کردن. حالا می‌خوان اوستاچُسکِ زن برادره بشن. منو بُکُشن نمی‌تونم باهاشون سر کنم .
اولی ‌واسه‌چی ؟
چهارمی ‌ازشون وحشت می‌کنم . خشکه مقدسا! عینِ مومیایی‌های از گور دراومده! چه‌قدر تو دارن! حتم دارم غذاشونو با روغن چراغ سرخ می‌کنن…
سومی ‌حالا خواهرا رسیدن ؟
چهارمی ‌همین دیروز. شوهره هم دوباره می‌ره سرِ مزرعه .
اولی ‌می‌شه فهمید چه اتفاقی افتاده؟
پنجمی ‌پریشب با این که هوا خیلی سرد بود زنه تمام شبو رو سکوی سنگیِ دمِ در نشسته بود.
اولی ‌واسه چی آخه؟
چهارمی ‌موندن تو خونه‌یی که دل‌خوشی توش نیست … به خرخره‌ش رسیده خب.
پنجمی ‌این جور زنا موجودات غریبین. عوض توربافتن و شیرینی‌پختن دوست دارن برن رو پشت‌بوما قدم بزنن یا پابرهنه تو رودخونه راه برن.
اولی ‌این حرف‌ها چیه می‌زنین؟ کوراجاقه، خیلی‌خب. اما این که گناه اون نیست.
چهارمی ‌زنی که دلش بچه بخواد بچه‌دار می‌شه. گیرم نازک‌نارنجی‌ها و افاده‌یی‌ها جلو آبستنی‌شونو می‌گیرن که مبادا پوستِ مشکشون چین و چروک ورداره!

 

غش‌غش خنده‌ی زن‌ها .

سومی ‌سرخاب سفیداب می‌مالن یه غنچه‌ی گُنده هم می‌زنن به سینه‌شون تا یه بابایی رو تور کنن .
پنجمی ‌درسته.
اولی ‌خودتون اونو با یه مردِ دیگه دیدین ؟
چهارمی ‌نه، دیگرون دیدن .
اولی ‌همیشه دیگرون !
پنجمی ‌می‌گن دوبار هم دیدن .
دومی ‌که چی‌کار می‌کردن ؟
چهارمی اختلاط می‌کردن .
اولی ‌اینم شد گناه؟
چهارمی یه نگاه هم مهمه. همیشه مادرم اینو می‌گفت. نگاه داریم تا نگاه. زن یه گُلُ اون‌جوری نگاه نمی‌کنه که یه مردو دید می‌زنه. حالا اونم نگاهش نگاهِ به یه مرده.
اولی به کی؟
چهارمی ‌یه مرد. هرکی. مگه خودتون نشنیدین؟ خودت برو ببین کی. می‌خوای داد بزنم ؟

 

خنده‌ها .

موقعی که نگاش نمی‌کنه هم چون تنهاس و یارو جلوِ چشمش نیست عکس اون تهِ چشماشه. اولی‌دروغه .

 

قیل وقال.

پنجمی ‌شووره چی ؟
سومی ‌شوهره که عین کَرهاس . مث یه آفتاب‌پرسته زیرِ آفتاب .

 

خنده‌ی دسته‌جمعی.

اولی ‌اگه بچه داشتن همه‌ی این چیزا درست می‌شد .
دومی ‌اینا همه‌ش مال آدماییه که واسه سرنوشتشون جفتک می‌پرونن .
چهارمی ‌هر ساعتی که می‌گذره این خونه می‌شه جهنم. اون و خوارشوورهاش لام تا کام با هم اختلاط نمی‌کنن. سه تایی می‌افتن به جون خونه : چیزای مسی رو برق میندازن : رو شیشه‌ها ها می‌کنن و کفِ خونه رو می‌سابن و هر چی برق و بورق خونه بیشتر باشه جوش و جلاشون بیشتر می‌شه.
اولی ‌تقصیرِ شوهره‌س. مردی که بچه تو دومن زنش نذاره باید چارچشمی بپادش .
چهارمی ‌تقصیر زنیکه‌س: زبونی داره عین سنگ چخماق .
اولی ‌مگه شیطون رفته تو جلدت که جرات می‌کنی این جوری حرف بزنی ؟
چهارمی ‌حالا کی گفته تو اوستا چُسکِ من بشی ؟
دومی ‌بابا زبون به کام بگیرین دیگه !
اولی ‌شیطونه می‌گه یه میل بافتنی تو اون زبونای وراجتون فروکنم ها!
دومی ‌خفه !
چهارمی ‌دلم می‌خواد شیردون آدمای دو رو دو پیشه رو جِر بدم .
دومی ‌بسه. نمی‌بینی خواهرشوورهاش دارن می‌رسن ؟

 

پچپچه‌ها. خواهرشوهرها واردمی‌شوند . لباس عزا تن‌شان است و در سکوت مشغول رخت شستن می‌شوند . صدای زنگوله‌ی گوسفندها .

اولی ‌چوپون‌ها دارن می‌رن ؟
سومی ‌آره همه‌شون امروز می‌رن.
چهارمی (با نفس عمیق)

چه قد دوس دارم بوی گوسفندا رو !

سومی ‌راستی ؟
چهارمی ‌بوشون درست مث عطرِ گِلِ سُرخیه که زمستونا رودخونه با خودش میاره .
سومی ‌هَوَسو !
پنجمی (نگاه می‌کند)

همه‌ی گله‌ها با هم راه افتادن .

چهارمی ‌یه دریا پشمو با خودشون راه انداختن. اگه گندمای سبز چشم داشتن با دیدنِ اومدن گله‌ها لرزشون می‌گرفت .
سومی ‌ببین چه می‌دووَن! یه‌گله شیطون!
اولی ‌همه رفتن .یکی‌شون هم کم نیست.
چهارمی ‌بذار ببینم. نه … یکی‌شون کمه .
پنجمی ‌کدومشون ؟
چهارمی ‌گلّه‌ی ویکتور .

 

خواهرشوهرها بلند می‌شوند نگاه می‌کنند.

چهارمی (می‌خواند)

میون نهرِ یخ‌زده
چنگ می‌زنم پیرهنتو.
خنده‌ی گرمِ غش‌غشت
یاسمنِ داغ تن تو .
حالا که عمر می‌گذره
کیفش تو برفا بیشتره.

اولی ‌آی زَنَک بی بار و بر
با پستونای بی‌ثمر!
پنجمی شوهرت اگه عرضه داره
تخمشو چرا نمی‌کاره؟
که تورو واسه شستن رخت
بتونه سر ذوقِ بیاره!
چهارمی کشتیِ نقره و باد
رو کناره‌ی تن تو :
مگه یه‌ریخت دیگه‌س
نقشِ رو پیرهن تو ؟
اولی ‌اومدیم آب بکشیم
چیزای نی‌نی شیرخوره‌تو
تا چشمه ازبر بکنه
درسای سخت دوره‌تو .
دومی ‌از نوکِ کوه میاد پایین
که سَت و سیر قاقاش بدم .
یک گُل اگه به من بده
سه‌تا بهش پاداش بدم .
پنجمی جخ از دلِ صحرا میاد
واسه‌ی ناهار تنها میاد
شاید جرقه بم بده
که موردِ تازه جاش بدم .
چهارمی از آسمون شهاب میاد
شوهرم به رختخواب میاد .
اولی ‌بسته به‌جونم جونِ اون
می‌مکه تابسون خونِ اون .
چهارمی ‌تو خُرفه‌ها ناله خوشه !
اولی قصه‌ی آلاله خوشه !
پنجمی ‌پاشو که تو خونه میذاره
گندم و نونم می‌آره.
چهارمی ‌حتا اگه ملافه‌ها
از اشکِ چشمات تر بشه
شوهرت نباس
از گریه‌هات خبر بشه.
سومی ‌بغل واسه‌ی فشردنه
از زورِ شادی مُردنه .
دومی ‌خیمه‌ی باد کوهِ بلند
اولی ‌با دهن پُر شیرت بخند !

 

ششمی روی بلندیِ کنار آبشار می‌ایستد.

ششمی ‌دلِ تاریکو جواب کن
چهارمی ‌یخِ دمِ صُبحو آب‌کن !
سومی ‌با عشق بیا ثواب کن !
پنجمی ‌پاروکشون ، پاروکشا
اولی ‌پشتِ سجافِ دریاها .
ششمی ‌مردا که خسته پیش می‌رن
چهارمی ‌عینِ گوزنِ زخمی‌ین
پنجمی ‌زنی که بچه خواسه بود
نوک ممه‌هاش از ماسه بود !
سومی ‌چه می‌درخشه !
دومی چه می‌دووه !
چهارمی تا سرود بخونه
اولی ‌تا پنهون بشه .
پنجمی ‌تا بخونه باز
دومی سپیده می‌آد
تا بگه به ناز
این شبِ خسته
با یه دنیا راز
زود می‌شه تموم
نمی‌شه دراز.
اولی (و بقیه به تدریج با او)

تو آبِ سردِ یخ‌زده
چنگ می‌زنم روبانتو .
خنده‌ی گرمِ غش‌غشت
یاسمن داغ جان تو!
آه!

 

لباس‌ها را هماهنگ می‌کوبند .

پرده

پرده‌ی دوم
صحنه‌ی دوم

خانه‌ی یرما. هوا تاریک می‌شود . خوآن نشسته است . خواهرشوهرها ایستاده‌اند .

خوآن ‌که الان رفت؟

 

خواهر بزرگ‌تر با سر تصدیق می‌کند .

باس رفته باشه سرِ چشمه … شماها که خوب می‌دونین من دوس ندارم اون تک و تنها بره بیرون .

 

سکوت .

اگه می‌خوای میزو بچین.

 

خروج خواهر کوچک‌تر .

من، این یه لقمه نونی‌رو که سق می‌زنم با تلاش و تقلای بازوی خودم در میارم . (به‌خواهرش) روز سختیو گذروندم. درختای سیبو هرس کردم و هوا که تاریک شد از خودم پرسیدم: منی که نایِ گاز زدن یه سیبو ندارم، واسه چی این همه جون می‌کنم؟ دیگه خسته شدم.

 

سکوت. دستی به صورت خودش می‌کشد.

اینم که پیداش نشد. باس یکی‌تون باش می‌رفتین . شماها واسه همین این جایین، سرسفره‌ی من می‌شینین و شراب منو می‌خورین. من زنده‌گیم تومزرعه‌س اما شرف و آبروم این‌جاس. آبروی من آبروی شماهام هس .

 

خواهر سرش را می‌اندازد پایین .

حرف منو به بد ورندار .

 

یرما با دوتا کوزه می‌آید. توی درگاه می‌ایستد .

ازسر چشمه میای ؟ یرمافکر کردم سرِ سفره آبِ تازه داشته باشیم .

 

خواهرِ دیگر هم می‌آید .

وضع زمینا چه طور بود؟
خوآن‌ دیروز درختا رو هرس کردم .
یرما می‌مونی؟
خوآن‌ باید به حیوونا برسم. می‌دونی که این کار دستِ خودِ صاحب گله رو می‌بوسه .
یرما می‌دونم. آره. گفتن نداره.
خوآن ‌هر مردی باید خودش زنده‌گی رو راه ببره.
یرما هر زنی هم. منظورم پاگیرکردنت نبود . این‌جا واسه من همه چی‌فراهمه … خواهرات خوب بم می‌رسن . نون تُنُک و پنیر سفید و کباب‌بره می‌خورم . واسه گوسفندام تو کوه علوفه‌ی شبنم‌زده فراهمه. فکر کنم بتونی با خیال تخت زنده‌گی کنی .
خوآن‌ زنده‌گیِ راحت خیالِ آسوده می‌خواد.
یرما یعنی تو خیالت آسوده نیس؟
خوآن راستش نه، نیس.
یرما به یه چیز دیگه فکر کن.
خوآن ‌مگه تو اخلاقِ منو نمی‌دونی؟ جای گوسفندا تو آغله جای زنا تو خونه . تو زیاد از خونه بیرون می‌��ی . همیشه‌ی خدام اینو بت گفتم .
یرما درسته . زن‌ها تو خونه : اما به شرطی که خونه یه قبر نباشه : تو خونه ریخت و پاش باشه. صندلی‌ها بشکنن و ملافه‌ها از کهنه‌گی پاره بشن. اما نه این‌جا. هر شب موقع خواب رختخوابمو نوتر و ترتمیزتر می‌بینم، انگار که همون دم از شهر آوردن .
خوآن ‌خودتم می‌دونی‌که من حق دارم شکایت کنم. که باید مدام گوش به زنگ باشم! یه چیزی خوابو بم حروم کرده.
یرما گوش به زنگ؟ برای چی؟ من که مطیعتم . خون دلمم می‌ریزم تو جیگرم. اما هر روزِ خدا واسه من از روز پیش بدتره. بهتره صدامون در نیاد. بارمو هر جور که بتونم به دوش می‌کشم، منتها سعی نکن ازم چیزی بپرسی. باز اگه یه‌هُویی پیرزن می‌شدم یا دهنم مثِ یه گُلِ پژمرده می‌شد می‌تونستم یه جوری بت لبخند بزنم و بات راه بیام، اما حالا ازم چیزی نپرس . بذار با دردِ خودم سر کنم.
خوآن ‌حالیم نمی‌شه چی می‌خوای بگی. من برات چیزی کم و کسر نذاشتم. می‌فرسم برن دهاتِ دور و بر بگردن ببینن چی گیر میارن که دل تورو شاد کنه. من هم عیب‌هایی دارم. مث هر آدم دیگه . منتها دلم می‌خواد با تو زنده‌گیِ آرومی داشته باشم . می‌خوام با دونستنِ این که تو زیر این سقف آروم خوابیدی سر راحت رو متکام بذارم.
یرما اما من نمی‌خوابم. نمی‌تونم بخوابم.
خوآن‌ آخه کم و کسریت چیه؟ بم بگو ! بم جواب بده !

 

سکوت.

یرما (خیره نگاه‌اش می‌کند)

اونو کم دارم، اونو!

خوآن ‌همیشه همون بساطه. پنج ساله و من دیگه از یاد بردمش .
یرما اما من که تو نیستم. مردا تو زنده‌گی یه جنمِ دیگه‌ن . رمه‌ها و درختا و گپ و گفتای خودشونو دارن. ما زن‌ها واسه دل‌خوشی جز بچه چی داریم ؟
خوآن ‌همه مث هم نیستن که. هر کی احساسِ خودش و کاروبارِ خودش، … گیرم حالا تو یکی … ببینم : اصلا” چرا یکی از بچه‌های برادرتو ور نمی‌داری؟ من که مخالف نیستم.
یرما بچه‌ی دیگرون … نه! نمی‌خوام … بغلشون که بکنم دستام یخ می‌زنه .
خوآن ‌انقد به یه چیز پیله می‌کنی تا دیوونه‌ت کنه. جاش به یه چیز دیگه فکر کن. اصرار داری سرتو به دیفار سنگی بکوبی.
یرما معلومه که دیفار سنگیه … سنگ … پس می‌خواستی جاش زمبیل گل و بوهای خوش باشه؟
خوآن ‌کنارتو جز دلشوره و نارضایتی احساس دیگه‌یی نمی‌شه داشت. پنداری چاره‌ت به تن دادن و تسلیم‌شدنه .
یرما اومدم تو این چار دیفاری که تسلیم نشم. می‌دونی زمون تسلیم‌شدنم کِیه ؟ هر وقت سرمو بایه دسمال بستن … هر وقت دستام جوری بسته موند که وا نشه … تو تابوت .
خوآن ‌آخه چی‌کار می‌خوای بکنی ؟
یرما می‌خوام آب بخورم نه لیوانی هس نه آبی. می‌خوام برم نوک تپه و پا ندارم . می‌خوام یه کفن واسه خودم بدوزم نخ گیر نمیارم …
خوآن ‌اصلِ ماجرا اینه که تو یه زن تموم و کمال نیستی و فقط سعی می‌کنی بیخود و بی‌جهت مردیو که تو این قضیه بی‌گناهه داغون کنی.
یرما من نمی‌دونم چیم. بذار یه جوری با خودم کنار بیام. من، قصد داغون کردن تو رو ندارم.
خوآن ‌من دوس ندارم انگشت‌نمای اهلِ ده بشم. واسه همینه که می‌خوام همیشه‌ی خدا این در بسته بمونه. واسه همینه که می‌گم هر کی کُنجِ لونه‌ی خودش . خواهر بزرگه آهسته می‌آید تو و می‌رود دمِ گنجه.
یرما اختلاط کردن بامردم که گناه نیست.
خوآن ‌گناه نیست، خوبیت نداره.

 

خواهر کوچکه می‌آید تو و می‌رود طرف سبوها و قُلقُلکی را آب می‌کند . خوآن صدای‌اش را پایین‌تر می‌آورد .

غیرتم اجازه نمی‌ده. می‌فهمی؟ وقتی یه چیزی بت می‌گن دهنتو ببند و فراموش نکن که یه زنِ شوهردار هستی. یرما(حیرت‌زده) شوهردار! خوآن‌هرخونواده‌یی آبرویی داره. آبرو هم چیزیه که همه باید حفظش کنن.

 

خواهر دومی قُلقُلک را برمی‌دارد و آهسته می‌رود بیرون .

بارش رو دوشِ همه به یه اندازه‌ست، تو رگ و خونمونه.

 

خواهر بزرگه هم می‌رود و چیزی مثل سینی را با خود می‌برد . سکوت.

می‌بخشی.

 

یرما به خوآن نگاه می‌کند . خوآن سربلند می‌کند و نگاه‌شان به هم گره می‌خورد .

جوری نگام می‌کنی که انگار عوض این که بگم ببخشید، باید وادارت می‌کردم اطاعت کنی، باید حبست می‌کردم چون وظیفه‌ی شوهر اینه.

 

خواهرها توی درگاهی پیداشان می‌شود.

یرما تورو خدا دیگه انقدر کشش نده.
خوآن بریم شام بخوریم .

 

خروج خواهرها .

نشنیدی ؟
یرما (باملاحت)

توبا خواهرات بخورین. من گشنه‌م نیست.

خوآن ‌هر جور میلته.

 

خارج می‌شود.

یرما (پنداری در خواب)

آخ ، چه جای پرتی!
چه‌آستانه‌ی فروبسته بر زیبایی‌یی!
وقتی می‌خواهم برای پسری رنج بکشم
هوا کوکبی‌های ماهِ خوابالوده را می‌گسترد
و دوفواره‌ی شیرگرم
در عمق تنم .
دو سُم ضربه‌ی اسب
که شکنجه‌ام را تپنده‌تر می‌کند.
ای پستان‌های کور زیر پیرهنم
کبوترهای بی‌چشم، بی‌سفیدی ! آه
خون محبوسی که تحمل می‌کنم
نیش زنبورها را زیر پوستم می‌دواند.
اما باید به دنیا آیی کودکم
چراکه آب نمک می‌دهد، خاک ثمر
و آینده در میانِ کمرگاهِ ماست
آن گونه که باران میان ابرِ مهربان.

 

به طرف در نگاه می‌کند .

با این عجله کجا، ماریا؟
ماریا (بچه به‌بغل وارد می‌شود)

هر وقت بچه همرامه عجله می‌کنم که باعث گریه‌ت نشه.

یرما حق داری .

 

بچه را می‌گیرد و می‌نشیند.

ماریا از این که داغِ دلتو تازه می‌کنم غصه‌مه.
یرما داغِ دل چیه؟ حسرته …
ماریا ناشکری نکن.
یرما چه جوری؟ وقتی تو و زنای دیگه رو غرقِ گُلِ وجودتون می‌بینم و خودمو میون این همه زیباییِ بی‌ثمر تنها ؟
ماریا عوضش تو یه چیزدیگه داری. اگه به حرف من گوش کنی تو هم می‌تونی خوشبخت باشی.
یرما زنِ دهاتی که بچه‌ش نشه مث یه بغل خار بی‌فایده‌س. بی‌فایده و به درد نخور. گرچه خودم یکی از بنده‌های بی‌خیر خدا باشم.

 

ماریا حرکتی می‌کند مثل گرفتن بچه.

بیا. بگیرش. با تو خیلی خوشبخت‌تره. فکر نمی‌کنم دستای من اون قدرها مادرونه باشه .
ماریا این چه حرفیه؟
یرما (بلند می‌شود)

من از این دستایی که نمی‌تونم ازشون واسه یه چیزی کار بکشم که به درد خودم بخوره خسته شدم. من زخمیم، زخمی و تحقیر شده حتا پست‌تر از خاکی که می‌بینم توش گندم نیش کشیده، چشمه‌ها از آب دادن دست ورنمی‌دارن، بره‌ها صدها بره آوردن و سگ‌ها توله پس‌انداختن همه‌ی ده زاد و ولدشو، کوچولوهای ملوسِ چرتالوشو نشونم می‌ده در حالی که من، جایی که بایست دهن بچه‌هامو حس کنم ضربه‌ی چکش نوش‌جون می‌کنم.

ماریا اصلا” دوس ندارم ببینم این حرفا رو می‌زنی.
یرما شما زنایی که بچه دارین نمی‌تونین حال ما زنای کوراجاقو بفهمین. شماها تر و تازه و بی‌خبر می‌مونین. اونی که تو آب شیرین بازی می‌کنه از حال تشنه چی می‌دونه؟
ماریا نمی‌خوام حرفی رو که همیشه بت می‌گم تکرار کنم .
یرما روز به روز بیشتر می‌خوامش و امیدم کمتر می‌شه.
ماریا چه بدبختی‌یی !
یرما یواش یواش داره باورم می‌شه که خودم بچه‌ی خودمم. اغلب که شبا پا می‌شم به گاوها علیق بدم ــ سابق این کارو نمی‌کردم، یعنی هیچ زنی اینکارو نمی‌کنه ــ و موقعی که تو تاریکی از سایه‌بون رد می‌شم حس می‌کنم قدم‌هام صدای پای مرد می‌ده.
ماریا خدا هیچ‌کدوم از بنده‌هاشو فراموش نمی‌کنه.
یرما شایدم واسه همینه که من هنوز امیدوارم. می‌بینی چه زنده‌گی‌یی دارم؟
ماریا خوارشوهات چی؟
یرما اگه بمیرم و بی‌کفن خاکم کنن باشون هم‌کلام نمی‌شم !
ماریا شوورت چی؟
یرما هرسه‌شون بد دلن.
ماریا آخه چی فکر می‌کنن؟
یرما واسه خودشون فکرهایی جور می‌کنن. فکرهای بیخود و احمقونه! خیال می‌کنن که من از یه مرد دیگه خوشم میاد. خبر ندارن که حتا اگه از یه مرد دیگه خوشم می‌اومد واسه من آبرو از همه‌چی مهم‌تره. اون مردا واسه من حکم سنگِ ته رودخونه‌رو دارن. اما نمی‌دونن که من اگه بخوام می‌تونم مث سیلی اونارو از جا بکنم.

 

یکی از خواهرها وارد و با یک قرص نان خارج می‌شود .

ماریا با تمام اینا شوهرت همون جور دوست داره.
یرما شوورم نون و سرپناهمو می‌ده.
ماریا تو چه درد و رنجی رو تحمل می‌کنی! زخم‌های حضرت مسیحو یادت بیار!

 

میان درگاهی ایستاده‌اند .

یرما (بچه را نگاه می‌کند)

بیدار شده.

ماریا حالاس که داد و هوارش بره آسمون.
یرما چشماش عین توئه . می‌دونستی؟ تماشاشون کردی؟

 

به گریه می‌افتد .

همون چشمای تورو داره .

 

ماریا را به ملایمت هل می‌دهد که در سکوت خارج می‌شود . یرما به سمت دری می‌رود که شوهرش از آن بیرون رفته .

زن جوان دوم ‌ش‌ش‌ش !
یرما (برمی‌گردد)

چیه؟

زن جوان دوم ‌منتظر بودم یارو بره. مادرم منتظرته.
یرما تنهاس ؟
زن جوان دوم ‌با دو تا از زنای همسایه.
یرما بگو یه کم صبر کنن.
زن جوان دوم ‌حتماً می‌ری؟ نمی‌ترسی؟
یرما می‌رم. آره. حتماً.
زن جوان دوم ‌خود دونی !
یرما منتظر بمونن‌آ، حتا اگه خیلی دیر بشه.

 

ویکتور وارد می‌شود.

ویکتور خوآن این‌جاس؟
یرما آره.
زن جوان دوم (با همدستی)

خب، الان برات بولیزو میارم.

یرما باشه هر وقت شد.

 

زن جوان می‌رود .

بگیر بشین.
ویکتور وایساده راحت‌ترم .
یرما (ندا می‌دهد)

خوآن!

ویکتور اومدم خدافظی.

می‌لرزد ولی به خودش مسلط می‌شود.

یرما با برادرات می‌ری ؟
ویکتور پدرم این جور خواسته.
یرما باید خیلی پیر شده باشه.
ویکتور آره. خیلی.

سکوت .

یرما خوب می‌کنی که علفچرتو عوض می‌کنی.
ویکتور همه‌شون عینِ همن.
یرما نه. اگه من بودم می‌رفتم اون دوردورا.
ویکتور همه یه جورن. گوسفندای یه جور پشمشونم یه جوره.
یرما واسه مردا آره اما واسه زنا فرق می‌کنن. هیچ‌وقت نشنیدم یه مردی که داره می‌لمبونه بگه چه سیبای خوبی! یه راست می‌رین سمت هدفتون واسه همینم چیزای کوچولو رو نمی‌بینین. من این‌جا بزرگ شدم و حتا از آب این چاه‌ها دلم آشوب می‌شه.
ویکتور ممکنه …

صحنه در نیم روشناییِ ملایمی فرورفته.

یرما ویکتور !
ویکتور بگو …
یرما واسه چی می‌ری؟ این‌جا مردم خیلی خاطرتو می‌خوان …
ویکتور با مردم راه اومدم.

سکوت .

یرما همیشه با مردم خوب تا می‌کنی. شونزه سالت که بود یه بار منو گرفتی بغلت. یادت میاد؟ آدم نمی‌تونه بدونه چی پیش میاد.
ویکتور همه چی عوض می‌شه.
یرما چیزایی هم هس که عوض نمی‌شه. پشت دیفارا چیزایی هس که نمی‌تونه عوض بشه چون کسی نمی‌شنوه‌تشون .
ویکتور همین‌جوره. خواهر دومی وارد می‌شود و آهسته می‌رود به کنار دری که آخرین انوارِ غروب روشن‌اش‌کرده بدون حرکت باقی می‌ماند.
یرما اما اگه یه‌هو بنا کنن به داد و هوار، دنیا ر��به سرشون برمی‌دارن.
ویکتور اون هم چیزی رو پیش نمی‌بره . جای آب تو نهره جای گله تو آغل، ماه تو آسمون و مرد پشت گاوآهن .
یرما بدبختی اون‌جاس که ما از تجربه‌های پیرترها چیزی یاد نمی‌گیریم!

صدای غم‌انگیز نفیر چوپان‌ها.

ویکتور گله‌ها…
خوآن (در حال ورود)

داری راه می‌افتی ؟

ویکتور می‌خوام پیش از سفیده از گردنه رد شم .

درباره‌ی سایت رسمی احمد شاملو