پرده‌ی دوم


صحنه‌ی نخست

حیاطِ پشتیِ خانه‌ی برناردا آلبا. چهار دیوار سفید که کم و بیش کبود می‌زند. شب است. دکور باید در نهایت ساده‌گی باشد. صحنه از درهای اتاق‌ها که به نور ضعیفی روشن است کسب نور می‌کند. وسط صحنه میزی هست و چراغِ نفتی حباب‌داری.
برناردا و دخترهای‌اش شام می‌خورند. پون‌چا خدمت می‌کند. پرودن‌سیا ـ زن همسایه ـ کمی دورتر از میز نشسته. پرده در سکوت بالا می‌رود. فقط صدای قاشق و چنگال شنیده می‌شود.

پرودن‌سیا خب دیگه. بلن‌شم برم. خیلی نشستم. بلند می‌شود.
برناردا حالا بمون یه خورده دیگه. هیچ وقت همدیگه‌رو نمی‌بینیم که.
پرودن‌سیا ناقوسِ آخریِ دعای شبو زدن؟
پون‌چا نه هنوز.
پرودن‌سیا دوباره می‌نشیند.
برناردا راستی از شوورت برام نگفتی ببینم درچه حاله.
پرودن‌سیا ای. همون جوراس دیگه.
برناردا اونم دیگه هیچ نمی‌بینیم…
پرودن‌سیا تو که میشناسیش. از وقتی سر ارث و میراث با برادراش بگومگوش شد دیگه پاشو از در خونه بیرون نمی‌ذاره. یه نردبون تکیه داده به‌دیوارِ پشتی، واسه رفت‌واومد از اون استفاده می‌کنه.
برناردا اونو بش می‌گن مرد!… دخترکت چه‌طوره؟
پرودن‌سیا با اونم دیگه هیچ‌وقت دلش صاف نشد.
برناردا حق داره وال‌لا.
پرودن‌سیا نمی‌دونم به شما چی‌چی‌ها گفته. من که مدام خون خونمو می‌خوره.
برناردا دختری که سرخود بار اومد دیگه دختر نیس، دشمن جونه.
پرودن‌سیا من هم ولش کردم به امیدِ خدا. دل‌خوشیم، همین شده پناه‌بردن به‌کلیسا . تازه واسه این که بچه‌هام به‌گیسم نخندن دیگه باید از اون جارفتن هم دس‌وردارم. آخه سوِ چشام هم کم شده.

از پشتِ دیوار صدای نفس سنگینی به گوش می‌رسد.

وای! چی‌بود؟
برناردا نریونه‌س… بستیمش بیرون، جفتک می‌پرونه به دیفار. (خطاب به دور و بری‌ها) وازش‌کنین ببرین سَرش بدین توحیاط. (با خودش) لابد گرما کلافه‌ش کرده.
پرودن‌سیا می‌خوایین بکِشینش به مادیون؟
برناردا اولِ صبح.
پرودن سیا خوب تونستین چارپاهاتونو زیاد کنین.
برناردا با هزار خرج و زحمت.
پون‌چا (خودش را می‌اندازد وسط)

تو همه‌ی این دور و ور بهترین گله‌رو داره حیف که قیمت‌ها افت کرده.

برناردا یه خورده دیگه عسل و پنیر برات بذارم.
پرودن‌سیا دیگه جا ندارم.

صدای نفس سنگین از پشتِ دیوار.

پون‌چا واویلا!
پرودن‌سیا درست انگار صدا از تو سینه‌ی من میاد!

برناردا خشمگین بلند می‌شود:

برناردا هر چیزو باید دوبار بتون گفت؟ گفتم سَرش بدین تو علفا غلت بزنه! سکوت.

انگار که با مهترش بگومگو می‌کند:

مادیونارو تو طویله ببندین، خودشو ـ تا دیوارا رو رو سرمون خراب نکرده ـ ول کنین!

برمی‌گردد طرف میز و می‌نشیند.

ببین چه زنده‌گی‌یی دارم! پرودن‌سیامث یه مرد جون می‌کنی‌ها! برنارداگفتی!

آده‌لا از سر میز بلند می‌شود.

چه خبره؟ تو کجا؟
آده‌لا می‌رم… یه چیکه آب بخورم.
برناردا (به خدمتکارها)

یکی‌تون یک کوزه آبِ خنک بیارین! (به آده‌لا) بفرما بشین!

آده‌لا برمی‌گردد می‌نشیند.

پرودن‌سیا خب، عروسیِ آن‌گوستی‌یاس کیِ ؟
برناردا پسین فردا میان خواسگاریش.
پرودن‌سیا لابد خوش‌خوشانته دیگه.
آن‌گوستی‌یاس ‌اوه، معلومه!
آمه‌لیا (به ماگداله‌نا)

نمکو برگردوندی!

ماگداله‌نا از اینی که هستی بدبخت‌تر نمی‌شی.
آمه‌لیا یه‌بند نفوس بد می‌زنه.
برناردا بسه دیگه!
پرودن‌سیا (به آن‌گوستی‌یاس)

حلقه برات آورده؟

آن‌گوستی‌یاس ‌آره. ایناهاش.

حلقه را دراز می‌کند به طرف‌اش.

پرودن‌سیا خوشگله. سه تا مرواری… دوره‌ی ما مرواری‌رو بد می‌دونستن. می‌گفتن علامتِ اشکه.
آن‌گوستی‌یاس ‌امروزه روز معنیِ چیزها عوض شده.
آده‌لا فکر نمی‌کنم… چیزا همیشه همون معنی‌رو که داشتن دارن. نگین حلقه‌ی نامزدی باید الماس باشه.
پون‌چا شگونش بیش‌تره.
برناردا حالا چه الماس چه مرواری. چیزا هرجور که معنی‌شون کنی معنی پیدا می‌کنن.
پون‌چا یا هر چی خواستِ خدا باشه.
پرودن‌سیا می‌گن جهیزیه‌ت خیلی عالیه!
برناردا شونزه هزار تا برام آب خورد.
پون‌چا (خودش را می‌اندازد وسط)

مخصوصاً گنجه‌ی آینه‌دارش حرف نداره.

پرودن‌سیا من که تا حالا همچین چیزی ندیدم.
برناردا دوره‌ی ماها یخدون رسم بود.
پرودن‌سیا اصل اینه که هر چیزی بهترینش باشه.
آده‌لا اینم چیزیه که آدم از کجا می‌دونه.
برناردا دلیلی نداره این جوری نباشه.

صدای ناقوس‌ها از خیلی دور.

پرودن‌سیا ناقوسِ آخریه. (به آن‌گوستی‌یاس در حال بلند شدن) یه‌وقت میام لباسایی رو که خریدی نشونم بدی.
آن‌گوستی‌یاس ‌هر وقت خواستین.
پرودن‌سیا به امید خدا. شب خوش.
برناردا خدانگه‌دار: پرودن‌سیا! پنج‌تا دخترهادست خدا به همراتون!

سکوت. خروج پرودن‌سیا.

برناردا خب: شکر خدا، شامو که خوردیم…

همه بلند می‌شوند.

آده‌لا من می‌رم دم در قدمی بزنم پاهام وازشه یه هوایی هم بخورم.

ماگداله‌نا کنار دیوار می‌نشیند به‌اش تکیه می‌دهد.

آمه‌لیا منم بات میام.
مارتیریو من هم.
آده‌لا (با نفرت)

راهمو گم نمی‌کنم به خدا!

آمه‌لیا شب، تنهایی، بهتره یکی همراش باشه.

همه خارج می‌شوند.

برناردا می‌نشیند.
آن‌گوستی‌یاس به تمیزکردن میز می‌پردازد.

برناردا جخ یه‌بار دیگه‌م بت گفتم: دلم می‌خواد با خواهرت مارتیریو صحبت کنی.اون قضیه‌ی عکس یه شوخی بیشتر نبود. باید فراموشش کنی.
آن‌گوستی‌یاس ‌شما که می‌دونین اون منو دوس نداره.
برناردا همه‌تون می‌دونین اون تو دلش چی می‌گذره. من دلِ هیچ‌کی‌رو سُخمه نمی‌زنم…چیزی که می‌خوام اینه که خونواده ظاهرِ خوشگلِ هماهنگی داشته باشه. حالیته؟
آن‌گوستی‌یاس ‌بله.
برناردا همین.
ماگداله‌نا (که دارد خواب‌اش می‌برد)

از این گذشته، تو که دیگه به همین زودی‌ها رفتنی هستی… (خواب‌اش می‌برد.)

آن‌گوستی‌یاس ‌اون قدرام نزدیک به نظرم نمیاد.
برناردا دیشب اختلاط‌تون کی تموم شد؟
آن‌گوستی‌یاس ‌نیم ساعت از نصف شب گذشته.
برناردا چی‌هامی‌گفت پپه؟
آن‌گوستی‌یاس ‌حس می‌کردم حواسش جمع نیست. یعنی همیشه وقتی با من اختلاط می‌کنه انگار فکرش یه جای دیگه‌س. وقتی هم ازش می‌پرسم چشه، می‌گه: ما مردا فکر و خیالای خودمونو داریم!.
برناردا دِ همین دیگه! چرا باید همچین چیزی ازش بپرسی؟ تازه، وقتی عروسی کردین که دیگه اصلاً! اگه حرف زد باش حرف می‌زنی، اگه نگات کرد تو هم نگاش می‌کنی. فقط از همین یه راهه که می‌تونی زن خوش‌بختی بشی.
آن‌گوستی‌یاس ‌اما، مادر، فکر می‌کنم پپه خیلی چیزها رو از من پنهون می‌کنه.
برناردا سعی نکن ازش چیزی بیرون بکشی. به‌پرس و واپرس هم نگیرش. از همه مهم‌تر این‌که هیچ‌وقت نذار اشکتو ببینه.
آن‌گوستی‌یاس ‌باید احساس کنم خوش‌بختم، اما نیستم.
برناردا همیشه همین طوره.
آن‌گوستی‌یاس ‌گاهی شبا که خوب تو نخش میرم قیافه‌ش اون‌ورِ آهن‌بندیِ پنجره تار می‌شه. درست مث این‌که پشت ابری از گرد و خاکِ گله پنهون شده باشه.
برناردا علتش ضعفته مادر.
آن‌گوستی‌یاس ‌شاید حق با شماس.
برناردا امشب میاد؟
آن‌گوستی‌یاس ‌نه. با مادرش رفته شهر.
برناردا خب. پس امشب زودتر می‌خوابیم… ماگداله‌نا!
آن‌گوستی‌یاس ‌خوابیده.

ورود آده‌لا و مارتیریو و آمه‌لیا.

آمه‌لیا عجب ظلماتیه!
آده‌لا آدم دو تا قدم جلوترشو نمی‌بینه.
مارتیریو یکی از اون شبای باب میل دزداس. باب میل هر کی نخواد دیده بشه.
آده‌لا اسب، درست وسط حیاط، دو قدِ معمولیش تو ظلمات سفید می‌زد.
آمه‌لیا آره. عین یه شبح. آدمو می‌ترسوند.
آده‌لا ستاره‌های آسمونو بگو: به درشتیِ مشتِ آدمن.
مارتیریو از بس نگاشون کرد گردنش از درد داشت خورد می‌شد.
آده‌لا تو خوشت نمیاد، نه؟
مارتیریو چیزای بیرونِ این دیوارها برام مهم نیست. چیزایی که تو این چاردیواری اتفاق می‌افته برام مهمه.
آده‌لا خود دانی.
برناردا خودش می‌دونه. هر کی به ذوق و حالِ خودش.
آن‌گوستی‌یاس‌ خب. شب‌به‌خیر.
آده‌لا از حالا می‌خوای بخوابی؟
آن‌گوستی‌یاس‌ آره. امشب پپه نمیاد.

آن‌گوستی‌یاس می‌رود.

آده‌لا مادر! واسه چی وقتی برق میجه یا یه ستاره راه می‌کشه حتماً باید خوند که :
رو آسمون بالا
به لطف حق‌تعالا
اسم تو نقش بسه
بارباراBarbaraی خجسه!
ها مادر؟ واسه چی حتما اینو باید بخونن؟
برناردا قدیمی‌ها خیلی چیزا می‌دونستن که امروزه ماها یادمون رفته.
آمه‌لیا من عوض خوندن اون ذکر چشامو هم می‌ذارم که جستن برق یا راه‌کشیدنِ ستارهه‌رو نبینم.
آده‌لا من نه. من دوس دارم همه‌ی چیزایی که سالیون درازه بی‌حرکت مونده با برق و بورق راه بیفته.
مارتیریو آخه همه‌ی اونام که به ما مربوط نمی‌شن.
برناردا بهتره اصلا فکرشونم نکنین.
آده‌لا عجب شب خوشگلیه! دلم می‌خواد تا جایی که بتونم بیدار بمونم و خنکیِ شبو بچشم.
برناردا منتها باید گرفت خوابید. ماگداله‌نا!
آمه‌لیا چُرت اول‌شو زده.
برناردا ماگداله‌نا!
ماگداله‌نا (ناراحت)

بابا ولم کنین!

برناردا برو تو جات!
ماگداله‌نا (با خلق تنگ بلند می‌شود)

نه خیر، این‌جا راحتی به آدم حرومه!

غرغرکنان خارج می‌شود.

آمه‌لیا شب‌خوش!

او هم خارج می‌شود.

برناردا شما دو تام یال‌لا!
مارتیریو چی شده که جان‌جانِ آن‌گوستی‌یاس امشب نمیاد؟
برناردا رفته سفر.
مارتیریو (به آده‌لا خیره می‌شود)

نه بابا!

آده‌لا تا فردا.

خارج می‌شود. مارتیریو آبی می‌نوشد و چشم بر در خانه دوخته آهسته از صحنه می‌رود بیرون.

درباره‌ی سایت رسمی احمد شاملو