– با تعريفى كه شما از شعر به دست مىدهيد رمان هم مىتواند جاى جاى شعر باشد.
– رمان و فيلم و حتا ورزش. در مسابقات بينالمللى پاتيناژ – اگر اشتباه نكنم سال 80 – دو شعر بسيار زيبا ارائه شد كه من نوارى از آن را دارم. يكى عشقى يكسويه را بيان مىكند يكى عشقى متقابل را. دو شعرِ كامل كه با حركات اندامها بيان شده. خيلى از لال بازىهاى مارسل مارسو شعر خالص است و بسيارى از آنها شعر روائى. به اين ترتيب مىشود گفت كه شعر مىتواند از قلمرو زبان هم پا بيرون بگذارد. حالا بگذار آن بابا هر دو تا پايش را بكند تو يك لنگه چارق كه شعر كلام مخيل موزون است و لاغير.
– اين تعريف كه شعر بدون استعانت از منطق و تجربه مخاطب به تحريك كامل عواطف او توفيق پيدا مىكند آيا بسيارى از ضربالمثلها را هم شامل نمىشود؟
– البته اگر با اين تعريف بشود تبيينش كرد مىتواند شعر باشد. متأسفانه نه تنها براى ضربالمثل يا تمثيل يا اكسپرسيون (اشارات القائى) و ساير چيزهائى كه يا برساخته مستقيم توده است يا از كتابها و ديوانها به زبان تداول راه پيدا كرده تعريف و شناسهئى در دست نداريم، در بسيارى موارد اينها را باهم خلط نيز كردهاند. مثلاً آنچه در امثال و حكم دهخدا از صفحه 1400 تا 1500 جلد سوم آمده نه مثل است نه ضربالمثل نه كلمه حكمت، بلكه فقط تشبيه است. مثلاً اينها:
مثل آب: مطلبى روان و نيك آموخته. چاى يا آبگوشت يا خربزه بىمزه و مانند آن.
مثل آدم: مؤدب. آهسته.
مثل استخوان: نانى نهايت خشك.
البته مثل يا ضربالمثل يا تمثيل و غيره هم به جاى پرداختن به خود موضوع چيز مشابهى را عنوان مىكند ولى هدف آن وضوح بيشتر مطلب است. پس درواقع مىخواهد موضوع مورد بحث رابا استفاده از تجربيات مشترك طرفين با قاطعيت بيشتر فيصله بدهد. وقتى مىگوئيم «اين هفت صنار غير از آن ه اندازه ما كنجكاوند و از اين شاخه به آن شاخه پريدن ما ملولشان نمىكند. آقاى محمدجعفر محجوب گفتهاند: «در اين زبان مقدارى از وظيفه نثر را نظم بر عهده گرفته است. ما حماسهمان به نظم است و داستانهاى عاشقانهمان همه منظومند. خسرو و شيرين كه در حقيقت يك رمان است به نظم است و هفت پيكر نظامى هم كه يك جور رمان است به نظم است.»
– خوب، رمان براى خودش ساختار مشخصى دارد. حالا مىخواهم بدانم كارهاى نظامى تا چه اندازه با آن ساختار هماهنگى پيدا مىكند؟
– آقاى حريرى، اين را بايد از كسى بپرسيد كه نقد رمان بداند. من نه در اين زمينه علم و اطلاعى دارم نه براى پاسخ به پرسش شما صلاحيتى.
– ولى شما در همين مصاحبه فرموديد آثار نظامى بيشتر داستان است.
– من اين را به طور كلى گفتم كه به تفاوت شعر و نظم اشاره كرده باشم. مىتوانستم عوض داستان گفته باشم قصه يا حكايت. نظامى با زبان و بيان شاعرانه يا بسيار شاعرانه داستانى نقل مىكند. همين و بس.
– گفتيد استادمان محجوب برحسب عادت به جاى «نظم» گفته است «شعر».
– بله، و اين را عبارت بعدىشان ثابت مىكند كه گفتهاند: «ما نثر را براى بيان مطالب غير هنرى گذاشتهايم.» – كه البته حق با ايشان است. نثر كه با آن مىشده است قصه و رمان نوشت در فارسى با گستردهترين ظرفيت ممكن براى نگارش تفسير قرآن و تاريخ و جغرافيا و زندگىنامه و سياست و رياضيات و طب و كشاورزى و سفرنامه و موضوعاتى از اين دست به كار رفته است. البته بهتر بود جناب محجوب به اين نكته نيز اشاره مىكردند كه چيزهاى غير هنرى متعددى هم به نظم بيان شده است، تا فرق شعر و نظم را هم نشان داده باشند. ولى بايد بپذيريم كه يكى از امتيازات داستانى كه نظامى يا فخرالدين اسعد روايت مىكند شايد منظوم بودن آن است. شايد هم جز اين گزيرى نداشتهاند مثلاً به اين دليل كه نويسندگان مقولاتِ به قول آقاى محجوب غير هنرى آثارشان را با چنان زيبائى و شيوائى بيان كردهاند كه جا بر ادبيات تنگ شده است. من تبحرى در اين مسائل ندارم، پس اصرارى هم ندارم كه استنتاجم قابل پذيرش باشد. ولى احتمال مىدهم نثر آن زمان به دليل فنى و سنگين بودنش به كار داستانپردازى نمىآمده و نظم اين اشكال را بر طرف مىكرده. بهراحتى مىتوان ديد كه نظم نظامى به طبيعت زبان قصه نزديكتر است تا مثلاً نثر قصه يوسفِ احمد توسى.
بگذاريد قطعهئى را كه گمان كنم سى چهل سال پيش دو سه بار خواندم
و مثل نقشى كه بر سنگى بكنند در خاطرم ماند براىتان بخوانم. مرجعش را فراموش كردهام. احتمال دارد از كشفالاسرار باشد:
اصلِهمه غريبان آدمبود. پيشينِهمه غمخوارانآدمبود. نخستينِهمه گريندگان آدم بود.
بنياد دوستى در عالم آدم نهاد. آئين بيدارى شب آدم نهاد. نوحه كردن از درد هجران و زاريدن به نيمشبان سنتى است كه آدم نهاد.
اندر آن شب، گه نوحه كردى بهزارى گه بناليدى از خوارى گه فرياد كردى گه بهزارى دوست را ياد كردى.
همه شب مردمان در خواب، من بيدار چون باشم؟
غنوده هركسى با يار، من بى يار چون باشم؟
آخر چون نسيم سحر عاشقوار سر بر زد و لشكر صبح كمين برگشاد و بانگ بر ظلمتِ شب زد جبريل آمد به بشارت كه: – يا آدم! صبح آمد و صلح آمد، نور آمد و سرور آمد، برخيز اى آدم.
وصل آمد و از بيم جدائى رستيم
با دلبر خود به كام دل بنشستيم.
نظير همين معجزه كلامى را در اسرارالتوحيد و تذكرةالاولياء و عجائبالبلدان كه يك جور سفرنامه است و در تاريخ بيهقى و تفسير ابوبكر عتيق نيشابورى هم مىتوانيد پيدا كنيد. خب، وقتى لطيفه و نجوم و سفرنامه و طب و هندسه و زراعت با چنين نثر درخشانى نوشته شده باشد داستانسراى قرن ششم براى داستانش جز نظم به چه شيوهئى مىتواند متوسل شود؟
salam manzoor ajaeb o alboldan neveshteie kist va tarikh negaresh ketab va name nasher ra ham lotfan begooeid
سلام کتاب عجایب البلدان نوشته کیست و در چه قرنی نگارش شده و ناشر آن کدام است؟