نقش قافيه‏


– قافيه چه‌طور؟ قافيه را عَرَض نمى‌شماريد؟
       – خب، قافيه … ولى چه جور قافيه‌ئى؟ …
بگذاريد ابتدا جمله‌ئى از آقاى محمد حقوقى را براى‌تان بخوانم. مى‌نويسد: «شاعر اصيل در هر شرايطى قادر به نوشتن نيست. او درياى آرامى است كه تموج و تلاطمش را فقط در زمان سرايش شعر مى‌توان ديد. در صورتى كه شاعران كهن‌گراى امروز ما [هنوز مثل مدل‌هاى عهد بوق‌شان ]غالباً به التزام تساوى طولى مصراع‌ها (يعنى اصل پُر كردن) و ضرورت قافيه‌ها (يعنى اصل كومك كردن) در هر لحظه‌ئى كه بخواهند – حتا در عادى‌ترين لحظات – شروع به «ساختن» مى‌كنند. به عبارت ديگر كار اغلب آن‌ها بر اساس انتخاب از پيش معلوم شده وزن و زير هم نوشتن قافيه‌ها و سرانجام، ساختن مضمون به مساعدت قوافى است.» [شعر زمان ما: ج 1، ص 9] حالا بفرمائيد منظورتان كدام قافيه است. چون در شعر قديم همان‌طور كه «وزن» به ضد خودش بدل مى‌شد التزام قافيه هم مى‌توانست به «ضد قافيه» مبدل بشود.
– لزوم آوردن دست‌كم يك شاهد مثال كاملاً محسوس است.
    – حق با شما است و دست بر قضا يك مثال درشت از فردوسى دم ذهنم است. شما اين دو بيت را به صداى بلند – تأكيد مى‌كنم: به صداى بلند – چه‌طور مى‌خوانيد؟
چو بيدار شد رستم از خواب خوش‌
به كار آمدش باره دستكش.
بدان مرغزار اندرون بنگريد
ز هر سو همى بارگى را نديد.
منظورم بيت دوم است كه اگر بخواهيد كاملاً درست بيانش كنيد ناچاريد آن را به اين صورت بخوانيد:
بدان مرغزار اندرون بنگريد ز هر سو همى/
بارگى را نديد.
يعنى ناچاريد بخشى از مصراع دوم را به مصراع اول بچسبانيد تا سلامت بيان فداى لزوم تكيه بر قافيه نشود. قافيه اگر درست و بجا مورد استفاده قرار بگيرد يك ارزش است ولى استعمال نابجا به يك ضد ارزش تبديلش مى‌كند. مثل موقعى كه كسى بردارد مرثيه‌ئى را مثلاً فقط به اين دليل كه نام متوفى تنها در وزنى دفى مى‌گنجيده در چنان وزنى عرضه كند. آن‌كه ديگر وزن نيست، بل‌كه به مضحك‌ترين وضعى «ضدوزن» است.
  – منظور من هم آگاهى از نظر شما است در باب قافيه در شعر امروز.
       – قافيه وقتى كه در جاى خود بنشيند كيفيتى حيرت‌انگيز به كلام مى‌دهد. بارها براى من اتفاق افتاده در شعرى گرفتار كلمه‌ئى بشوم كه خود به خود قافيه كلمه ديگرى از آب در آمده بدون اين‌كه مورد داشته باشد. درواقع حضورى نابجا و مخل. در چنين وضعى براى حذف آن هرچه از دستم برآيد انجام مى‌دهم. اگر توانستم كلمه اول را عوض مى‌كنم اگر نشد كلمه دوم را، و اگر مجبور باشم همان كلمات را نگه دارم جاى يكى از آن دو را در عبارت تغيير مى‌دهم. يعنى بر خلاف عقيده خودم در آن بخش شعر تصرف عُدوانى‌
مى‌كنم.
  – اين جمله آخرى احتياج به توضيح دارد.
       – من معتقدم شعر همان است كه خودش آمده و نبايد در آن دستكارى بشود يا به اصطلاح حقوقدان‌ها «مورد تصرف عُدوانى» قرار بگيرد. اين كار را فقط درصورتى جايز مى‌دانم كه در آن متوجه‌خطائى دستورى‌بشويم يا به‌طور جدى و نه‌تفننى ببينيم كه جمله‌يا عبارتى رامى‌توان موجزتر يا مؤثرتربيان‌كرد.
    – از نقش قافيه مى‌گفتيد …
       – مى‌توان از قافيه توقع ارجاع دهندگى داشت، يعنى خواننده را بى درنگ از طريق قافيه به كلمه خاصى كه مورد نظر است توجه داد. حضور نامنتظرش مى‌تواند در القاء موسيقائى شعر هم بسيار كارساز باشد. حتا در پاره‌ئى موارد تمام بار ساختارى شعر را به دوش مى‌كشد.
   – ممكن است در اين باب مثالى بياوريد؟
– مثال‌هايش فراوان است. مثلاً كويرى  شعرى فاقد نقطه‌گذارى است چرا كه از آغاز تا پايان تنها يك جمله است كه دوبار با ناله آرزومندانه زنى عقيم قطع مى‌شود تا تمام شعر در انتها به تكرار بى پايان ِهمان ناله تبديل شود. اين شعر يكپارچگى‌اش را مديون قافيه‌هاى سه‌گانه خالى و نهالى (به كسر اول، به معنى دشك) و بى‌خيالى است.
يا مثلاً شبانه (مرا تو بى سببى نيستى) تمام بارش بر دوش قافيه‌ها و رديف آغاز مى‌كنى و آواز مى‌كنى و پرواز مى‌كنى است.
يا مثلاً بندهاى چهارگانه مرگ نازلى (كه شعرى با عروض نيمائى است) با گسترش وزن اين به‌اصطلاح دو بيتى، و باز بر اساس وضع خاص قافيه‌ها و رديف‌شان شكل گرفته:

دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت‌
از تيرگى برآمد و در خون نشست و رفت‌
يك دم در اين ظلام درخشيد و جست و رفت‌
گل داد و مژده داد: «زمستان شكست!»، و رفت.
و ناگفته نگذاشته باشم كه اين فرم را نخستين بار نيما به كار بست، از جمله در شعر بسيار درخشانش مهتاب با رديف و قافيه‌هاى خواب در چشم ترم مى‌شكند و اى دريغا به برم مى‌شكند و بر سرم مى‌شكند و بالاخره تكرار مجدد پايانه نخستين در انتهاى شعر.
  – اين‌كه گفتيد دستكارى در شعر را تجويز نمى‌كنيد براى من قدرى ثقيل است.شاعر يا نويسنده ممكن است چيزى را بنويسد و تا هنگامى كه كاملاً از آن راضى بشود و به چاپش بدهد بارها و بارها در آن دست ببرد تا حدى كه نسخه نهائى چيزى بشود به‌كلى سواى نسخه ابتدائى.
       – من هم وقتى مقاله‌ئى مى‌نويسم يا چيزى ترجمه مى‌كنم گرفتار همين وسواس مى‌شوم اما مورد شعر برايم به‌كلى فرق مى‌كند. حتا در نوشتن شعرهائى كه به نظر مى‌رسد حاصل عرقريزان وحشتناكى براى طرح و انتخاب كلمات و آنگاه دقت در بيان و گزينش واژه‌ها و دوباره و سه‌باره نويسى و اين قبيل حرف‌ها است هم كم‌ترين مشكلى نداشته‌ام. مثلاً بخش اول يك مايه در دو مقام را شبى پيش از خواب، من گفتم و همسرم نوشت. به همين سادگى و بى هيچ حك و اصلاح و عوض و بدل كردنى. و اين اولين و شايد آخرين بارى بود كه توانستم چيزى را براى نوشتن به كسى تقرير كنم. پائيز سن‌هوزه هم در عرض چند دقيقه نوشته شد. تصور هم نفرمائيد كه مثلاً همه فكرها و طرح و كلمات و تصويرها پيش از آمدن به روى كاغذ از نوعى تصويب ذهنى مى‌گذرد. خير. چون تا لحظه‌ئى كه قلم روى كاغذ مى‌آيد موضوع شعر حتا به‌طور مبهم و به‌اصطلاح فرنگى‌ها «شِماتيك» هم روشن نيست چه رسد به اجزايش.

 پانوشت
1) اين مصاحبه اخيراً منتشر شده است: نشر قطره، 1372
2) ايرج كابلى : وزن شناسى.
3) شعر ِبودن (از مجموعه هواى تازه). – اخوان آن را به شكل سطور متساوى درآورد تا نشان بدهد چه صورت بى‌ربطى پيدا مى‌كند:
نيك بشنو، نيك بنگر، نيك‌تر بگمار هوش‌
گر بدين سان مرد بايد در جهان اى دوست پاك
من چه نا پاكم اگر ننشانم از ايمان خويش
يادگارى جاودان چون كوه در دنياى خاك.
[بدعت‌ها و بدايع : 67] 4) البته گفتنى است كه پانزده سال پس از چاپ آن مقاله در دوازده شماره روزنامه صبح جهان ، در مقدمه مجموعه مقالات  خود – صفحات 10 تا 12  – به نحوى شتابزدگى در قضاوت آن روزگار خود را روشن كرده‌است.
5) شعر، سخنى‌است انديشيده مرتب معنوى موزون متكرر متساوى حروف آخرين آن به يكديگر ماننده.» [شمس قيس رازى ]

درباره‌ی سایت رسمی احمد شاملو

One comment

  1. حسین نوروزی

    با سلام.درمورد فعالیت های سینمایی مرحوم شاملو هم مطلب بنویسید.با سپاس