: احمد شاملو
با یاد احمد شاملو برای آیدا
محمود دولت آبادی
عشق وجد است ، وجد از وجود است که بر می آید و طالع می شود بر انسان . موهبت است وجد اگر در رسد از راه ، ناگهان. اما حاصل نمی شود آسان بی رنج و بی نیاز و بی فرسودن پای افزار و پای ها در مسیری که آغازش ناپیدا و پایانش ناپدید است ؛ و بی گمان حاصل نمی شود با انباشت دروغ و ریا و رذالت های پنهان داشته در روح و روان هایی که دیگر در اسارت آن نر- مادیان اسطوره ای هوای نفس چنان دچار آمده اند که نگاهی کدر، چشمانی دزد و زبان فریب دارند به دعوای حقیقت . پس جز بر خلوص و صدق، جز بر نیاز و تحمل طالع نمی شود آن وجد ، و چون بر آمد آن روشنایی فرخنده، ورطه ای دیگر آغاز می شود بسی دشوار و بسی جانفرسا در عشق و در هنر که خویش تر از آن دو نمی شناسم حتی یگانه تر از آن دو .
باری … ورطه ای دیگر آغاز می شود و آن جا توان و قابلیت و ظرفیت آدمی ست که بتواند آن موهبت را بشناسد و پاس بدارد و قدر بشناسد و بداردش ، چنان که به هنگام در رسیدن به دل گفته باشدش آی …. خوش آمدی و چه خوش ؛ بلی ، آن اتفاق یک بار رخ می دهد ، رخ داده است . شاید به سادگی ظهور دختری بر ایوان خانه ای مشرف به حیاط خانه ی همسایه که تو مستاجر آن هستی ، و از این هم ساده تر در نگاه مردی که انتظاری ناگفته می کشیده است چشم به راه نیاز وهمی که از آن نشانی گنگ می داشته در ذهن . نیز به مفهومی متناقض از سادگی و دشواری می تواند رخ کند وجد به نیمه شب آن " آن" که در ترنم خود واژه ای می جوید ، عبارتی تا به بیان درآید ترجمان لحظه ای ناب که خود شعر است، همان فغان وجود یا که سرمستی آن . یعنی بیان آن اتفاق مهیب – عشق- که جلوه ای یگانه داشت به هنگام جذب تمام دویی در یگانگی – یعنی زیباترین رفتار انسانی که زیستن است در دیگری و برای دیگری – اتفاقی که کم ، اما گاهی رخ می دهد و غالباً ناتمام وانهاده می شود . اما ….استثناء ممکن می گردد در تداوم و حفظ آن راز وجود ، که هر کدام در دیگری به ودیعه نهاده اند هم از آغاز آن درخشش تابناک (و آن ورطه ای دیگر است ) ؛ و در این میانه بی گمان بیش و بیش تر زن است تاب آور ، و نگه دارنده وتداوم بخش ، چنان صبور و پر حوصله که من گواه بوده ام ، زیرا که زن بیش از یک بار نمی تواند مجذوب شود اگر از آغاز مجذوب شده باشد ؛ و این اتفاقی ست که رخ می دهد ، یک اتفاق بزرگ به هنگامی که زن از زادرود خود هم در می گذرد ؛ چشم بر تداوم خود ، یعنی چشم بر فرزند زادن هم می بندد نثار دیگری- یعنی که من تمام هستم در او ، از آن که در خود گرفته ام تمام " او "را که در باور من است و باور من است آن حقیقت که مطلق من شده است و دیگر … دیگران هستند برای خودشان ؛ و او که نیست به ظاهر ، نباشد که نیست ،نیست و نبود اوهم در هست من است و من خود همه او هستم ، نمی بینیدم که در او زندگی می کنم چنین تکیده و خاموش در تاب و طاقت رنج هایی که نهفته در سینه دارم از آن بار امانت ؟
سیمین بهبهانی
شاملو که راونش شاد، از نظر من یک نیمه دیگر داشت که آن نیمه آیدا بود. زندگی آیدا با او در کار شاعریاش موثر بود. زندگی او بعد از آیدا رنگ و بوی دیگری گرفت و فصل زمستانی زندگیاش پس از آیدا بهار شد. آیدا در واقع تنظیمکننده ساعات زندگی شاملو بود. برای هر کارش وقتی تعیین میکرد و برای هر نوشته او دفتر و قلم خاصی آماده داشت.
میزهای نوشتن او متفاوت بود. برای کتاب کوچهاش صندلی و میز خاصی آماده کرده بود و نوشتههای شاملو را روی آن آماده میگذاشت و قلم و کاغذ را هر بار نزدیک دستش میآورد تا برای نوشتنهای بعدیاش شرایط مهیا باشد. همین طور برای شعر و مقالاتش جایگاه مناسب دیگری تهیه دیده بود. آیدا بر همه زندگی شاملو نظارتی خوشایند و بیآزار داشت. از راه لطف غذای مناسب او را آماده میکرد و سیگار را از دسترسش کنار میگذاشت به این امید که شاملو کمتر از دود خود را بیازارد.
نوشتههای او را پاکنویس و با خط خوش بازنویسی میکرد. این نوشتهها را چنان در دست میگرفت گویی ورقی از یک مصحف را در دست دارد. برای او همسر، معشوق، دوست مهربان، مراقب و پرستاری دلسوز بود. تا آخرین ساعات زندگیاش از کوشش برای رفاه او کوتاهی نکرد و پس از چند سالی که از مرگ او گذشته است همچنان او را فراموش نکرده و همیشه با احترام ازاو یاد میکند همانگونه که هنوز هم همه دوستداران شعر، این شاعر عزیز خود را فراموش نکردهاند و به یادش هستند. و کلام آخر این که تأثیر شعر پربار و آموزنده شاملو را در زندگی آیدا نمیتوان نادیده گرفت.
ما دوستان شاملو و آیدا میبایست قدرشناس زحمات آیدا برای فراهمآوردن یک زندگی آرام و دور از جنجال برای شاعر خوبمان، باشیم. عمر آیدا دراز باد که همانگونه که پیشتر گفتیم نیمه دیگر شاعر زمان ماست.
ایران درودی
زن در ادبیات کلاسیک ما، دارای دو نمود متناقض است. گاه شکلی اسطوره ای و دست نیافتنی دارد، پیچیده شده در رویه ای از اغواگری و فتنه انگیزی. گاه برعکس، تنانگی محض است، خلاصه شده در طره ی مو و خال لب و کمند ابرو. اما در آثار احمد شاملو زن، اسطوره ای تجسم یافته است. موجودی مقدس، اما اهل همین جهان، ماهیتش منحصر در وجه تنانه نیست، فرع وجود مرد نیست و وجودی مستقل دارد. آیدا برای من، از پس سالها دوستی و همنشینی همینگونه است. از سویی یک زن مهربان، با سلیقه، خوش مشرب و دوست داشتنی است. از سوی دیگر، آیداست در آینه ی شاملو. جمع میان اسطوره و واقعیت. همان اسطوره ی مجسم. یک زن ایرانی به تمام معناست. گاه آنقدر ظریف و شکننده که گویی تمام وجودش از احساس است. گاه آنقدر محکم و استوار که بزرگی مثل احمد می تواند به او تکیه کند و در ادبیات و فرهنگ ایران جاودان شود. تا شاملو بود، آیدا انگیزه بود و توان برای به کمال رسیدن شاملو. حالا که احمد نیست، همچنان او را ادامه می دهد. احمد را از آن انزوای سالهای پایانی عمرش بیرون می کشد، احمد را فریاد می زند، کتاب کوچه ی احمد را با مدد دوستان ادامه می دهد، بنیاد الف بامداد را تأسیس می کند و مدیریت می کند. این بار احمد است که در آینه ی آیدا در حال درخشیدن است.
من که افتخار دوستی نزدیک با این خانواده را داشتم وقتی به آیدا فکر می کنم نمی توانم فراموش کنم که او به شکلی مکمل احمد بود. هم فرشته الهام بود و هم زن خانه دار و مراقب و پرستار. یکی از خصوصیات هنرمندان شلوغ بودن و بی نظم بودن است. آیدا با نظم کم نظیرش آثار شاملو را حفظ کرد و به آنها سر و شکلی منظم و قابل انتشار داد. هر آنچه از شاملو باقی مانده محصول تلاش لحظه به لحظه ی آیداست. از همین جهات است که همیشه می گویم، همه ی کسانی که شاملو را دوست دارند مدیون آیدا هستند.
در سالهای آخر عمر شاملو، هرگز لبخند از لبهای آیدا محو نشد. لبخندی که از ته دل نبود اما هنگام پذیرایی از احمد و دوستانش همیشه هاله ای بود که غم های او را پنهان می کرد. دوستان و علاقه مندان شاملو که تعدادشان هم زیاد بود و پی در پی به ملاقات شاملو می آمدند، غیر از مدارا و پذیرایی صمیمانه، چیزی از جنس کج خلقی و گلایه از آیدا سراغ ندارند. زنی استثنائی، فروتن، خیرخواه، با بذل و بخشش و خلاصه با تمام ظرافت های یک زن ایرانی.
احمد با آن نبوغ استثنائی اش، حتماً سخت راضی می شده، اما آیدا توانست او را تا آخر عمر راضی نگه دارد. از آنجایی که خودم زن هستم اگر قرار باشد روزی الگویی به عنوان همسر نمونه برای یک هنرمند معرفی کنم، حتما آیدا را مثال خواهم زد.
ما همیشه در کنار نویسده ها، شعرا و هنرمندان بزرگ، زنان عاشق و فداکاری را می بینیم که همه جوره با مردشان همکاری و همدلی می کنند. اما تا به امروز که صفحات تاریخ را ورق می زنم، عکسش را پیدا نمی کنم. حالا باید افسوس بخوریم که چطور مردی پیدا نمی شود که با زن هنرمندش همدلی کند و آثار او را همچون گنجینه ای با ارزش حفظ کند. آیا تعداد هنرمندان زن کم است؟ ویا مردان آنها را آنقدر مقتدر می دانند که انگار از همکاری و همدلی بی نیازند؟
سپاس می گویم تو را ای بانوی مهربان که شاعر عزیز ملت ما را تا آخرین لحظه مراقبت کردی و حتی در سخت ترین لحظات، تنهایش نگذاشتی.

«ركسانا»ي شاملو
پوران فرخزاد
آيدا نماد زن آرماني؛ مادر و همسر است، منظورم آن مادينه ازلي است كه در درون هر مرد زندگي ميكند و اگر موجود نرينه بتواند با آن آشتي كند زندگي آرام و آسودهاي را خواهد گذراند. زن از خودگذشتهاي كه هستياش را فداي مرد ميكند و اگر در پشت زندگي مردي وجود داشته باشد با حمايتهاي بيدريغ خود او را به پيش رانده و به اوج ميرساند. من در كتاب «مسيح مادر» هم به اين نكته اشاره كردم كه به رغم نبوغي كه در احمد شاملو نهفته بود اگر آيدا در نيمه زندگانياش ظاهر نميشد هرگز نميتوانست نبوغاش را آشكار كند و شاملويي بشود كه همه ما او را به عنوان شاعري ملي ميشناسيم و دوستاش ميداريم درود بر آيداي فداكار و مهربان كه همان «ركسانا»ي گمشده شاملو است و خوشباشي براي سالهاي آينده كه اميد است طولاني باشد.
سرود ششم تا تولد در آینه
حمید جعفری
«لبانت به ظرافت شعر» را «شرم» تعبیر کرد . «مرا تو بی سببی نیستی» را « همدلی » . وقتی «شاملو» سرود ؛ «آنگاه بانوی پر غرور عشق خود را دیدم … » آن را «کشف» معنا کرد . وقتی «چهار سرود برای «آیدا» و «سرود پنجم» را میخوانید پر از شور و هیجانِ آغاز است و همه چیز در آرزوی «شدن » است و…ناگهان «سرود ششم» . «سرود ششم» را «آیدا» خلاصه چهل سال زندگی با شاعر می خواند:« بعد از «چهار سرود برای آیدا» و «سرود پنجم» که سالها پیش سروده شده است ، ناگهان «سرود ششم» سروده میشود در میان آخرین آثارش. همه چیز در این شعر جمع است. نه آغاز و نه پایان.
پس خوشا آغاز در بی گاهان ، به غربت . خوشا شاعری در میان خورشیدهای همیشه زیبایی تو. خوشا در انتظاری تاب سوز و سرود پنجم ، سرود آشنایی های ژرف تر . خوشا آسمانِ بلند و کمانِ گشادهی پُل. خوشا تولد «آیدا» در آینه.