شاعران دیگر مكتب باشوْ


بون‌چوْ

 
گاو
تكیده و زیبا شده ‌است
     بر چمنزارِ تابستانی.
   
بلبل می‌خوانَد.
تخته‌ی كَتَله‌هایم
     به خاكِ كشتزار می‌چسبد.
 
بون‌چوْ در نهایت تمامی بهار را در این‌جا عرضه ‌می‌كند: صدای آسمانی اوُگوُیی‌سوُ، و گِلی را كه بر تختِ كتله یا گِتای‌اش چسبیده ‌است.
 

آیا به روستا باز آمده ‌است
این چكاوك
     تا در تنهایی من برایم آواز بخواند؟
 
شاعر و این چكاوك به یك اندازه تنها هستند، و به هم‌نشینی تمایل‌ دارند، از این‌رو هر یك طبیعت و احساس آن دیگری را بیان ‌می‌كند.

سوسویی ضعیف از دریچه
و هیمه‌یی كه گِردِ آن برانباشته. –
     بارانِ سردِ زمستانی.
 
هیمه هنوز پوست درخت را دارد. انبار سرد و تاریك و نمناك است. از میان انباشته‌ی هیمه‌ها نور ضعیفی می‌تابد. یا، این شاید هیمه‌یی باشد كه بیرون پنجره‌یی انباشته‌اند، و درون اتاق روشن ‌است.
 
بانگِ خروسی نیز
به گوش می‌آید. –
     شكوفه‌های گیلاسِ كوهی.

تقریباً شعر ساده‌یی است، ولی هر شاعر جوانی آسان از سرودن آن غفلت می‌ورزد. بون‌چوْ در كوهستان ایستاده ‌است و به شكوفه‌هایی كه در شاخ و برگ‌های تاریك درختان دیگر برجستگی دارد می‌نگرد. طبیعت تنها در زیبایی خاموش‌اش حس ‌می‌شود. در این لحظه خروسی در آن دوردست می‌خواند، و همه چیز رنگ انسانی به خود می‌گیرد. بانگ خروس، كه بسیار آهنگین و آشكار است، چون آواز فتح گل‌هایی است كه شكفته‌اند.
 
هیمه
اگرچه سوخت را بریده شده
     به جوانه ‌زدن آغاز كرده ‌است.
 
طبیعت «كارِ كامل» خود را در هر وضعی كه باشد انجام ‌می‌دهد، خود اگر مطلوب و طبیعی نباشد.
 
یارِ بادِ توفان‌زا،
ماهِ تنها
     در آسمان می‌گردد.

اگر می‌شد ثابت ‌كرد كه باد، مثل آب، با ماه نوعی رابطه‌ی عمیق دارد، دیگر چیزی در این شعر نبود، یا شاید، راز و نیروی‌اش را از دست ‌می‌داد. آن‌چه در این شعر عرضه ‌شده علیت یا رابطه علّی نیست، بلكه رابطه‌ی سرنوشت است، به بیان دیگر، به قلمروی تعلق ‌دارد كه در آن چیزها آزادند.

پرتوهای خورشیدِ مغربی می‌گذرد.
از دلِ كاجستانِ سرخ.
     سنگْ‌چشمی می‌خواند.

فریاد تیز پرنده‌ی سنگْ‌چشم، یا شاید زاغچه، پرتوهای اُریب آفتاب مغرب، و كاج‌های پوست‌قرمز، همه یك جنبه‌ی خاصّ و مرموز طبیعت را عرضه می‌كنند، سرّی كه دیده و دانسته ‌می‌شود، امّا هرگز فهمیده ‌نمی‌شود.
 
برگِ پولونیا
بی‌هیچ نفَسِ باد
     فرو می‌افتد.
 
لزوم درونی درخت پولونیا نیرومند است. درباره‌ی درختان دیگر لزوم بیرونی، یعنی باد خزان است كه برگ‌هایشان را فرو می‌ریزد، ولی برگ‌های بزرگ پولونیا، در اثر یخ‌بندان، زرد و ریز می‌شوند و در روزهای بی‌باد، زمانی كه نفَس هوا در كار نیست، بی‌هیچ صدایی فرومی‌ریزند.
 
خطِ درازِ رودی
خَلنگزارِ برف‌پوش را
     دور می‌زند.
   
صدایی:
مترسك
     خود افتاده ‌است.
 
به جز همین  شرایط بیرونی، در هر چیز، چیزی هست، یعنی یك لزوم درونی، و این چندان مرموز است كه هیچ‌كس نمی‌تواند آن را بیان ‌كند، با این‌ همه، شاید همه آن را حس كنند و بشناسند.
 

ریوْتو

 
بنفشه‌ها شكفته‌اند؛
روسبیان می‌باید
     به تماشای كشتزاران شایق باشند.
 
بسیاری از روسبیان روستایی بودند. شاعر می‌گوید آنان شاید در این بهار شوق دیدار زادگاه خود و كشتزارانی را دارند كه روزی در آن‌ها نخستین بنفشه‌ها را چیده‌اند.
 
یكی بر پل گذشت
و غوكان همه
     خاموش شدند.
   
حقیقت همان است،
حقیقت همین است:
     بهارِ پیری من!
 
مقایسه كنید با شعر دیگر او:
 
آن خوب است، این هم خوب است، –
روزِ سالِ نو
     در پیری من.
 
و این شعر مرگ اوست:
 
بی‌گمان من آماده‌ام
آه، ای كوكو
     در آن سپیده‌دمان!
 
 

شاعران دیگر

 
كوكویی می‌خواند؛
لیكن امروز، درست هم امروز
     كسی این‌جا نیست. (شوْهاكوُ)
   
آرامش. –
برگِ شابلوطی فرومی‌نشیند
     در آبِ زلال. (شوْهاكوُ)
   
دهمین ماهِ سال است.
من به هیچ كجا نمی‌روم
     هیچ كس بدین‌جا نمی‌آید. (شوْهاكوُ)
   
ماهِ دو روزه را شاید
تندبادِ سردِ زمستانی
     با خود ببرد. (كاكِی)
   
گلبرگ‌های آلو
خاموش فرومی‌ریزند.
     در آتشِ بزرگِ باغ. (كاكِی)
   
برگچه‌های علف،
و ملخی
     با پاهای شكسته. (كاكِی)
   
سپیده‌دمان
در دَلوِ چاه بالا می‌آید
     گُلِ كاملیایی. (كاكِی)
   
چه تأثرانگیز است
چكه‌كردنِ مشعل‌ها
     بر صورتِ قره‌غازها! (كاكِی)
   
«برو، برو!»
مردمان همه چنین می‌گویند
     در پایانِ سال. (روتسوو)
 
این زندگی یك گدا است در آخر سال. این تجربه‌ی خاص روتسوو است كه شاعر بود و گدایی ‌می‌كرد.
 
آیا مرغان نیز
درخواب‌اند
     بر دریاچه‌ی یوگو؟ (روتسوو)
 
هیچ شكل یا صدایی از مرغان بر آب دیده یا شنیده ‌نمی‌شود. تنها جگن‌های خشكیده گاهی در باد سرد خش‌خش می‌كند. هیچ روحی نیست. تنها روتسووی گدا در كنار دریاچه‌ی زمستانی ایستاده ‌است و چیزی را می‌بیند كه برای دیدنش زاییده شده‌ بود و آن تنهایی را حس می‌كند كه برای احساس‌كردنش زاییده شده‌ بود.
 
نخلِ پُربرگِ موز را
چه خواهد كرد
     این بادِ پاییزی؟ (روتسوو)

شیكوْ می‌گوید، «می‌توان ‌گفت كه شعرِ حیات همه در این شعر هست.»
 
گل‌ها فروریخته‌اند؛
تماشای خیزران‌ها
     زیرِ آب‌چكانِ خانه آرامش‌بخش است. (شادوْ)
   
تمامی نام‌های گوناگون
و دشوار:
     هرزه‌علف‌های بهاری. (شادوْ)
 
عبارت «نام گوناگون و دشوار» تنوع نامحدود شكل‌ها و رنگ‌های علف‌ها و گیاهانی را كه زیر خورشید بهاری می‌رویند القا می‌كند. هم‌چنین گویای راز طبیعت است كه ما وانمود به فهم آن می‌كنیم و نادانی خود را در زیر كلمات فراوان و دشوار پنهان می‌كنیم. با این ‌همه، همان درازگویی انبوهی نامحدود شكل‌هایی را كه طبیعت در بهار به خود می‌گیرد بیان ‌می‌كند.
 
یكی خطمی
آن‌جا ایستاده‌ است، هم‌چون ماه‌رویی
     از پسِ آب‌تنی. (سوْدو)
   
در كلبه‌ام این بهار
چیزی نیست،
     همه‌چیز هست! (سودو)
   
پس از نظّاره‌ی ماه
سایه به خانه بازمی‌گردد
     پا به پای من. (سودو)
   
مرغابی
با سینه‌ی خویش می‌شكافد
     گلبرگ‌های گیلاس را. (روْكا)
   
چرا هنگام بازگشت می‌باید
شتاب‌كنند غازهای وحشی
     در سراسرِ شب؟ (روْكا)

در این شعر رازِ اراده‌ی ‌به ‌زیستن بیان‌شده، كه همه‌ی جانداران و بی‌جان‌ها دارند و هیچ‌گاه آن را از دست‌ نمی‌دهند. این پرسش پاسخی ندارد، چه این پرسش نیست، بلكه نوعی شوق جان است به سوی غازهایی كه با گردن كشیده و بال‌های مشتاق در دل ِآسمان ِشب می‌گذرند و به ‌چشم ‌نمی‌آیند.
 
آویخته
در میانِ ازدحامِ خلق،
     بیدبُن. (روْكا)
   
چه مرغ است این
تنها و سرد
     در توفانِ خزانی؟ (سورا)
   
به پیش و به پس، به پیش و به پس،
میانِ خطوطِ جو زار
     پروانه. (سورا)
 
خطوط مستقیم جو و پرواز نامستقیم پروانه در میان آن‌ها به‌خوبی روبروی هم قرار گرفته‌اند، و همین چیزی ذاتی را در جو و پروانه نشان‌ می‌دهد.
 
شاخه‌یی گل اوُ به كلاهم:
از حصار می‌گذرم
     تو گویی در نیكوترین جامه‌ی خویش. (سورا)
   
جامه‌هاشان ما را
به دور دست‌های گذشته می‌بَرد
     زنانِ نوغان‌خانه! (سورا)
   
كلبه‌ام تمام بسوخت،
چیزی نیست كه مانع شود
     نظّاره‌ی ماه را. (ماساهیده)
   
نیزه‌داران
هم‌چنان نیزه‌هاشان را تاب ‌می‌دهند
     در بارانِ زمستانی. (ماساهیده)

و این شعر مرگ اوست:

به هنگامِ وداع
بگذار كه با آب دوست‌ باشم،
     هم‌چون ماه. (ماساهیده)
   
ناهید ناپدید می‌شود
در پسِ تیزه‌ی كوه. –
     بانگِ گوزن. (كیوكوُسوُیی)
   
شبی سرد. –
خروشِ آبشاری
     كه به دریا می‌ریزد. (كیوكوُسوُیی)
   
صدایی
كه هِی بر اسب می‌زَند
     توفانِ خلنگزار پژمرده ‌است. (كیوكوُسوُیی)
 
 صدای انسان صدای طبیعت است. صدای ارابه‌رانی كه به اسب هی ‌می‌زند صدای توفانی است كه بر چشم‌انداز زمستانی می‌وزد.
 
درختِ پیر
به ‌ناخشنودی
     در گُل‌های شكوفان می‌نگرد. (موكوُسِتسوُ)
   
هوا صافی شد،
خُنكا به ‌جای ‌ماند
     در خیزران‌ها. (موكوُسِتسوُ)
   
جوِ مانده
بی‌طعم، هم‌چون آسمان. –
     باران‌های تابستانِ دراز. (موكوسِتسو)
   
از ابرها نیز
بسی دور است
     دُمِ اسب. (تَن‌تَن)
 
دم اسب گیاهی از تیره دم اسبیان است. این گیاه گل ندارد.
 
نخستین برف
فرازِ صخره:
     امواج را بدان دسترسی نیست. (تَن‌تَن)
 
آسمان و دریا تیره‌اند؛ صخره‌یی كه امواج آن را شسته به ‌سیاهی ‌می‌زند، و برف ملایمی روی آن نشسته به سفیدی.
و این شعر مرگ اوست:
 
یخچه‌ی شبنمِ سحرگاهی
و در آن، نقشِ قُله‌ی فوُجی
     كه با پاره‌چوبی تصویر شده. (تَن‌تَن)

درباره‌ی سایت رسمی احمد شاملو