گشت و گذاری در آثار شاملو

کلید

رفتم فرو به فکر و فتاد از کفم سبو
جوشید در دلم هوسی نغز:
                                «ــ ای خدا!
«یارم شود به صورت، آیینه‌یی که من
«رخساره‌ی رفیقان بشناسم اندر او!»

ادامه‌ی مطلب »

اتفاق

مردی ز بادِ حادثه بنشست
مردی چو برقِ حادثه برخاست
آن، ننگ را گُزید و سپر ساخت
وین، نام را، بدونِ سپر خواست.

ادامه‌ی مطلب »

برف

برفِ نو، برفِ نو، سلام، سلام!
بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام.

 

پاکی آوردی ــ ای امیدِ سپید! ــ
همه آلودگی‌ست این ایام.

ادامه‌ی مطلب »

شب‌گیر

برای ادیب خوانساری و سِحرِ صدایش

 مرغی از اقصای ظلمت پر گرفت
شب، چرایی گفت و خواب از سر گرفت.
مرغ، وایی کرد، پر بگشود و بست
راهِ شب نشناخت، در ظلمت نشست.

ادامه‌ی مطلب »