پنداری سرگذشت فردوسیها و پورسیناها و بیرونیها و عینالقضاتها و …
ادامهی مطلب »غزلِ ناتمام…
به هر تارِ جانم صد آواز هست
دریغا که دستی به مضراب نیست.
چو رویا به حسرت گذشتم، که شب
فروخفت و با کس سرِ خواب نیست.
– شعر چيست و آن را چهگونه تعريف مىكنيد؟ – …
ادامهی مطلب »به هر تارِ جانم صد آواز هست
دریغا که دستی به مضراب نیست.
چو رویا به حسرت گذشتم، که شب
فروخفت و با کس سرِ خواب نیست.
وان را که خبر شد، خبری بازنیامد
سعدی
آنکه دانست، زبان بست
وانکه میگفت، ندانست...
اکنون، دیگرباره شبی گذشت.
به نرمی از برِ من گذشت با تمامی لحظههایش.
اینک موجِ سنگینگذرِ زمان است که در من میگذرد.
اینک موجِ سنگینگذرِ زمان است که چون جوبارِ آهن در من میگذرد.
اینک موجِ سنگینگذرِ زمان است که چونان دریایی از پولاد و سنگ در من میگذرد.
خواب چون درفکند از پایم
خسته میخوابم از آغازِ غروب
لیک آن هرزه علفها که به دست
ریشهکن میکنم از مزرعه، روز،
میکَنَمْشان شب در خواب، هنوز...