شب
سراسر
زنجيرِ زنجره بود
تا سحر،

شب
سراسر
زنجيرِ زنجره بود
تا سحر،
بر کدام جنازه زار میزند این ساز؟
بر کدام مُردهی پنهان میگرید
این سازِ بیزمان؟
به محمدجواد گلبن
ما نیز روزگاری
لحظهیی سالی قرنی هزارهیی ازاین پیشتَرَک
هم در اینجای ایستاده بودیم،
به هوشنگ گلشیری
قناری گفت: ــ کُرهی ما
کُرهی قفسها با میلههای زرین و چینهدانِ چینی.
نه عادلانه نه زیبا بود
جهان
پیش از آن که ما به صحنه برآییم.