من فکر میکنم
هرگز نبوده قلبِ من
اینگونه
گرم و سُرخ:

من فکر میکنم
هرگز نبوده قلبِ من
اینگونه
گرم و سُرخ:
به ابوالفضل نجفی
همچو بوتیمارِ مجروحی ــ نشسته بر لبِ دریاچهی شب ــ میخورَد اندوه
شامگاه
اندیشناک و خسته و مغموم.
به فروز و یحیی هدی
و به یادِ عزیزی که چه تلخ پایمردی کرد
بادها، ابرِ عبیرآمیز را
ابر، بارانهای حاصلخیز را...
به اسماعیل صارمی
ای خداوند! از درونِ شب
گوش با زنگِ غریوی وحشتانگیزم
برای پروین دولتآبادی
شب
با گلوی خونین
خواندهست
دیرگاه.