سینِ هفتم
سیبِ سُرخیست،
حسرتا
که مرا سروری
نصیب
ازاین سُفرهی سُنّت
نیست.
شرابی مردافکن در جامِ هواست،
شگفتا
که مرا
بدین مستی
شوری نیست.
سبوی سبزهپوش
در قابِ پنجره ــ
آه
چنان از او دورم
که گویی جز نقشِ بیجانی نیست.
و کلامی مهربان
در نخستین دیدارِ بامدادی ــ
فغان
که در پسِ پاسخ و لبخند
دلِ خندانی نیست.
بهاری دیگر آمده است
آری
اما برای آن زمستانها که گذشت
نامی نیست
نامی نیست.
اسفندِ ۱۳۵۷
لندن،
این متن بسیار زیبا و جادویی است.
شگفتا از این چینش تغییر ناپذیر و دستبرد ناپذیر لغات از قلم شاملو کبیر…
ممنون خیلی خوب بود