به فریادی خراشنده
بر بامِ ظلمتِ بیمار
کودکی
تکبیر میگوید

به فریادی خراشنده
بر بامِ ظلمتِ بیمار
کودکی
تکبیر میگوید
این صدا
دیگر
آوازِ آن پرندهی آتشین نیز نیست
که خود از نخستاش باور نمیداشتم ــ
بُهتان مگوی
که آفتاب را با ظلمت نبردی در میان است.
غمم مدد نکرد:
چنان از مرزهای تکاثُف برگذشت
که کس به اندُهناکی جانِ پُردریغم
ره نبرد.
آنگاه که شماطهی مقدر به صدا درآید
شیون مکن
سوگندت میدهم
شیون مکن