سینِ هفتم
سیبِ سُرخیست،
حسرتا

سینِ هفتم
سیبِ سُرخیست،
حسرتا
ولرم و
کاهلانه
آبدانههای چرکیِ بارانِ تابستانی
بر برگهای بیعشوهی خطمی
به رامین شهروند
وطن کجاست که آوازِ آشنای تو چنین دور مینماید؟
امید کجاست
تا خود
جهان
به قرار
بازآید؟
بیتوتهی کوتاهیست جهان
در فاصلهی گناه و دوزخ
خورشید
همچون دشنامی برمیآید
شغالی
گَر
ماهِ بلند را دشنام گفت ــ