از همه سو،
از چار جانب،
از آن سو که بهظاهر مهِ صبحگاه را مانَد سبکخیز و دَمدَمی
و حتا از آن سویِ دیگر که هیچ نیست
سایت رسمی احمد شاملو
در بسته…
دیرگاهیست که دستی بداندیش
دروازهی کوتاهِ خانهی ما را
نکوفته است.
از شهر سرد…
صحرا آمادهی روشن شدن بود
و شب از سماجت و اصرار دست میکشید.
با همسفر
سرکش و سرسبز و پیچنده
گیاهی
دیوارِ کهنهی باغ را فروپوشیده است.
باغ آینه
چراغی به دستم چراغی در برابرم.
من به جنگِ سیاهی میروم.