بدان زمان که شود تیره روزگار، پدر!
سراب و هستو روشن شود به پیشِ نظر.
که زندانِ مرا بارو مباد
که زندانِ مرا بارو مباد
جز پوستی که بر استخوانم.
عقوبت
برای ایرج گُُردی
میوه بر شاخه شدم
سنگپاره در کفِ کودک.
صبوحی
برای م. آزرم
به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانههایم
از وبالِ بال
خمیده بود،
رستگاران
در غریوِ سنگینِ ماشینها و اختلاطِ اذان و جاز
آوازِ قُمریِ کوچکی را
شنیدم،
چنان که از پسِ پردهیی آمیزهی ابر و دود
تابشِ تکستارهیی.