۱
دوست آمریكایی من كه سالها در ایران زندگی كنجكاوانهییكرده، با همهجور آدمی در آمیخته، فارسی را به خوبی آموختهاست و كشف حافظ را حیرت انگیزترین حادثهی عمر خود میشمارد گفت: هیچ دلیلی نمیبینم كه حافظ را نشود به نگلیسی برگرداند، فقط باید كلیدش را پیدا كرد.
گفتم: برگردان كه نه، شاید اطلاق ترجمه به آن (آن هم با تخفیف نود درصد) صحیحتر باشد. منظورم چیزی از قبیل ترجمهی كاروانسرا به motel و كُرسی به winter-table و ساقی به barmaid است تا فرنگی جماعت با معیارهای خودش به حل این معضلات توفیق یابد... این قفل كلیدی ندارد. بگذار آب پاكی را بریزم روی دستت. خیلی كه زور بزنی استنباطی شترگربه از حافظ را آمریكایی میكنی؛ چیزی مثل جاز سیاه، كه آمریكاییاش نه جاز است نه موسیقی؛ و مثلِ ماست كه گرفتهاید ازش بستنی ساختهاید و فیالواقع دیگر نه ماست است نه بستنی.
حریف از اِ شكالِ قضیه سر در نمیآورد.
