شعر
رهاییست
نجات است و آزادی.
مرثیه
در خاموشیِ فروغ فرخزاد
به جُستجوی تو
بر درگاهِ کوه میگریم،
در آستانهی دریا و علف.
شبانه
پچپچه را
از آنگونه
سر بههماندرآورده سپیدار و صنوبر
باری
با چشمها
با چشمها
ز حیرتِ این صبحِ نابجای
خشکیده بر دریچهی خورشیدِ چارتاق
بر تارکِ سپیدهی این روزِ پابهزای،
شامگاهی
ــ نظر در تو میکنم ای بامداد
که با همهی جمع چه تنها نشستهای!