باغ آینه

خوابِ وجين‌گر

خواب چون درفکند از پایم
خسته می‌خوابم از آغازِ غروب
لیک آن هرزه علف‌ها که به دست
ریشه‌کن می‌کنم از مزرعه، روز،
می‌کَنَم‌ْشان شب در خواب، هنوز...

ادامه‌ی مطلب »

کلید

رفتم فرو به فکر و فتاد از کفم سبو
جوشید در دلم هوسی نغز:
                                «ــ ای خدا!
«یارم شود به صورت، آیینه‌یی که من
«رخساره‌ی رفیقان بشناسم اندر او!»

ادامه‌ی مطلب »

اتفاق

مردی ز بادِ حادثه بنشست
مردی چو برقِ حادثه برخاست
آن، ننگ را گُزید و سپر ساخت
وین، نام را، بدونِ سپر خواست.

ادامه‌ی مطلب »