در خاموشیِ فروغ فرخزاد
به جُستجوی تو
بر درگاهِ کوه میگریم،
در آستانهی دریا و علف.
به جُستجوی تو
در معبرِ بادها میگریم
در چارراهِ فصول،
در چارچوبِ شکستهی پنجرهیی
که آسمانِ ابرآلوده را
قابی کهنه میگیرد.
. . . . . . . . . .
به انتظارِ تصویرِ تو
این دفترِ خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
□
جریانِ باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهرِ مرگ است. ــ
و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد.
پس به هیأتِ گنجی درآمدی:
بایسته و آزانگیز
گنجی از آندست
که تملکِ خاک را و دیاران را
از اینسان
دلپذیر کرده است!
□
نامت سپیدهدمیست که بر پیشانیِ آسمان میگذرد
ــ متبرک باد نامِ تو! ــ
و ما همچنان
دوره میکنیم
شب را و روز را
هنوز را…
۲۹ بهمنِ ۱۳۴۵
فوق العاده بوود
شعر
اتفاقی سرسریست
تو مایه ی پیغمبری ست
یک ادعای کاذب است
اما نه کار هرخری ست
اصلن دروغ اندر دروغ
شغل شریف شاعری ست
هرکس که باور میکند
از شاعران احمق تری ست
شغلی نکردم اختیار
این ابتدای شاعری ست
سیگار و چایی: داروی
تنهایی و بی همسری ست
اول که جایی، جات نبود
آخرش هم، دربدری ست
شاعر ، کتاب هم چاپ نکرد
از دین و دانشها بری ست
هرکس که شعرش ته کشید
مشغول با این آخریست
شهر خیالات: عالمی ست
این شعر هم بال و پری ست
جنگی میان عقل و دل
بنگر : عجب خوش منظریست
سیاوش به یاد بزرگی شاملو