پنجهی سردِ باد در اندیشهی گزندی نیست
من اما هراسانم:
گویی بانوی سیهجامه

پنجهی سردِ باد در اندیشهی گزندی نیست
من اما هراسانم:
گویی بانوی سیهجامه
عشق
خاطرهییست به انتظارِ حدوث و تجدد نشسته،
چرا که آنان اکنون هر دو خفتهاند:
کنارِ من چسبیده به من در عظیمتر فاصلهیی از من
سینهاش
به آرامی
نه در رفتن حرکت بود
نه در ماندن سکونی.
بر شربِ بیپولکِ شب
شرابههای بیدریغِ باران...