لب را با لب
در این سکوت
در این خاموشی گویا
گویاتر از هرآنچه شگفتانگیزتر کرامتِ آدمی به شمار است
در رشتهی بیانتهای معجزتی که اوست...
در آستانه
گدایانِ بیابانی
سربهسر سرتاسر در سراسرِ دشت
راه به پایان بُردهاند
گدایانِ بیابانی.
ببر
آن دَلاّدَلِّ حیات
که استتارِ مراقبتش
در زخمِ خاک
سراسر
نفسی فروخورده را مانَد.
طرحهای زمستانی
طرحِ بارانی
به جمشید لطفی
منطقِ لطیفِ شادی
چیزی به دُمبِ سکوتِ سیاسنگینِ فضا آویخت
تا لحظهی انفجارِ کبریتِ خفه در صندوقِ افق
خاموشی شود