به میترا اسپهبد
دستهی کاغذ
بر میز
در نخستین نگاهِ آفتاب.
باید اِستاد و فرود آمد
بر آستانِ دری که کوبه ندارد،
چرا که اگر بهگاه آمدهباشی دربان به انتظارِ توست و
اگر بیگاه
به درکوفتنات پاسخی نمیآید.
چیزی به جا نماند
حتا
که نفرینی
بدرقهی راهم کند.
به یادِ زندهی جاودان مرتضا کیوان
آن روز در این وادی پاتاوه گشادیم
که مردهیی اینجا در خاک نهادیم.
شب
سراسر
زنجيرِ زنجره بود
تا سحر،