ناگهان
عشق
آفتابوار
نقاب برافکند
در آستانه
قصهی مردی که لب نداشت
یه مردی بود حسینقلی
چشاش سیا لُپاش گُلی
غُصه و قرض و تب نداشت
اما واسه خنده لب نداشت. ــ
ناگهان
عشق
آفتابوار
نقاب برافکند
یه مردی بود حسینقلی
چشاش سیا لُپاش گُلی
غُصه و قرض و تب نداشت
اما واسه خنده لب نداشت. ــ