به زرینتاج و نورالدین سالمی
درپیچیده به خویش جنینوار
که پیرامنت انکارِ تو میکند،
در چنبرهی خوفِ سیاهی به زهدان ماننده
در ظلماتی از غلظتِ سُرخِ کینه یا تحقیر.
به زرینتاج و نورالدین سالمی
درپیچیده به خویش جنینوار
که پیرامنت انکارِ تو میکند،
در چنبرهی خوفِ سیاهی به زهدان ماننده
در ظلماتی از غلظتِ سُرخِ کینه یا تحقیر.
باید اِستاد و فرود آمد
بر آستانِ دری که کوبه ندارد،
چرا که اگر بهگاه آمدهباشی دربان به انتظارِ توست و
اگر بیگاه
به درکوفتنات پاسخی نمیآید.
چیزی به جا نماند
حتا
که نفرینی
بدرقهی راهم کند.
به یادِ زندهی جاودان مرتضا کیوان
آن روز در این وادی پاتاوه گشادیم
که مردهیی اینجا در خاک نهادیم.