از مرگ…


هرگز از مرگ نهراسیده‌ام
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود.
هراسِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینی‌ست
که مزدِ گورکن
                از بهای آزادیِ آدمی
                                        افزون باشد.

 

 

جُستن
یافتن
و آنگاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتنِ خویش
بارویی پی‌افکندن ــ

 

اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش‌تر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم.

 

دیِ ۱۳۴۱

درباره‌ی

4 comments

  1. بسیار عالی و شگفت انگیز

  2. بسیار زیبا
    درود بر شاملوی بزرگ

  3. درود ، این سروده ، مثل ناقوسی _همیشه _ در گوشم زنگ میزنه

  4. به ياد او ،
    كه*”دلش كبوتري بود در خون تپنده به بام تلخ، با اينهمه چه بالا چه بلند پرواز مي كرد! “*
    به ياد او؛ كه رقص قلمش ،والا ترين و زيبا ترين مفاهيم انساني را به واژه و شعر مي كشيد!
    به ياد او كه موسيقي درون شعر هايش از چفت و بند اشعار كلاسيك رهايي را برگزيده بود و شعر را با آهنگي تازه و نو مي سرود.
    او كه تن واژه را در نهايت آزادي ، لباس شعر مي پوشاند،
    لباسي از جنس نواي خوش قناري ، آهنگين ولي رها….

    #مژده_ژيان
    برای شا ملو جان