پنداری سرگذشت فردوسیها و پورسیناها و بیرونیها و عینالقضاتها و سهروردیها سرنوشت مقدر اصحاب اندیشه و قلم این سرزمین است. در همین قرن حاضر، دهخدا و نیما و هدایت که روزهای تولد یا درگذشتشان در این یکدوسهماهه میگذرد در همهی عمر برای نشر آثار و افکار خود با مشکلات بدوی “روا” و “ناروا”* رودررو بودند و نظام حاکم میکوشید آنان را از حیات ادبی جامعه و از متن فرهنگ کشور بروبد و هنوز امروز پس از دهها سال، ادامهدهندگان راه آنها در ابعادی باورناکردنی گرفتار همان مسائل و مشکلاتاند و برای رهائی از فرهنگستیزی مشابهی بهچارهجوئی عمر میگذارند.
بهاعتقاد ما فرهنگ کل یکپارچهئیست و اگر بپذیریم که شکوفائی آن در رأس وظایف هر انسان متمدن است ناگزیر میباید به دو خصیصهی آزادی و نوجوئی آن گردن بگذاریم. چراکه اندیشه و فرهنگ امری یکسویه و تکساحتی و ایستا نیست. جوئی نیست که هدایت میرابی را طلبکند: بارش بیدریغیست که میدان عملش سراسر دشت است تا جائی چشمهئی شود جائی آب چاهی را تأمینکند جائی مرتعی پدید آرد جائی باغی و جائی گلزاری: و حتا آنجا را که خاک مستعدی نیست خارزاری کند تا سفرهی محقر کولیان نیز از نان ساجی بینصیب نماند. پس حذف بخشها و حتا بخش بهظاهر ناچیزی از فرهنگ نه بهسود جامعهی ماست نه شایستهی تاریخ سربلند این سرزمین که چراغ دانش و بینش فرزانهگاناش هنوز بهرغم آن همه بیداد که در گذرگاه قرون و اعصار بر ایشان رفته روشنیبخش رخسارهی پرغرور فرهنگ جهانیست. تنوع فرهنگ از تجربههای گوناگون و اصیل نسلهای پیشین مایه میگیرد، با تجربههای معاصر پربار میشود و در آمیزش با فرهنگ جهانی گسترش مییابد. ازینرو محدودیتهای مرزی و قومی و عقیدتی، و تفکیک فرهنگ پویای جهانی بهبهانهی “خودی” و “بیگانه” بودن آفرینندهگان و پژوهندهگان و تقسیم این مجموعه به اجزای “مجاز” و “ممنوع” در نهایت راه به جائی نمیبرد و جز وقفههای بناچار کوتاهی در انتقال آن به جامعه نتیجهئی به بار نمیآورد. چرا که اصحاب اندیشه و فرهنگ بههرحال و در هر تنگنائی راه خود را میپویند و در گوشهی انزوای خویش کار خود را پی میگیرند و فرهنگ متوقفمانده را پس پشت میگذارند و آنکه از سیاستهائی چنین خسرانبار لطمه میبیند کل جامعه است که با جدا افتادن از کاروان به بیلیاقتی و مرگ تن در میدهد.
پویائی در طبیعت فرهنگ است و جامعهئی که فرهنگش از پویه بازماند ــ بهویژه در زمانهئیکه شتاباهنگی صفت مشخص آن است ــ فردائی نخواهد داشت، و پویائی جز با نوجوئی و استحالهیافتن در مجموعهی فرهنگ انسانی صورت نمیبندد و این خود، امری است که جز با برخورد اندیشهها و افکار از طریق تحمل آزادمنشانهی عقاید و آراء دیگران امکانپذیر نیست. در این راستا بزرگداشت نخبهگانی چون حافظ و فردوسی اگر با حرمت نهادن به هنرمندانی چون نیما و هدایت و فروغ و سپهری و ساعدی و بهرام صادقی و دیگران همراه نباشد واپسگرائی و بیارج شمردن فرهنگ معاصر است و در نهایت امر کاریست صرفاً نمایشی که زیاناش به سودش میچربد. حاصل تظاهرات غلطاندازی از ایندست القای این شبهه است که فرهنگ ما جنازهئیست که آخرین نفسهایش را از یازده تا هفت قرن پیش برآورده از آن پس یکسره از حرکت بازمانده است! ــ ما بیاینکه تلاش برای گرامیداشت آن بزرگان را کمارج بشماریم آشنا کردن جامعه و بهویژه جوانان دو دههی اخیر با آثار بزرگان فرهنگ معاصر را در اولویت قرارمیدهیم.
قرنهاست که کتاب فردوسی و دیوان حافظ ومثنوی جلالالدین محمد بلخی و رباعیات خیام، نه بهمثابهی دستاوردهای فرهنگی درگیر مجادلات فکری، بل بهمثابهی وسایلی بیخطر برای کوتاه کردن شبهای دراز بیکاری و تفأل و استخارههای خودفریبانه بر تاقچهی هر خانه و در خرجین هر صحرانشینی هست. اما آنانکه زمانه به شناسائیشان نیازمند است فرهنگسازان معاصرند کهدیروزهای بومی ما را به امروز و فردای فرهنگ جهان پیوند میزنند. فیالمثل نیما که ممانعت از نشر بهنگام آثارش حرکت شعر امروز در قلمروهای زبان فارسی را بیست سالی به تأخیر انداخت هنوز پس از پنجاهوشصت سال به دبیرستانها و دانشگاهها راه باز نکرده جواز آموزش به دست نیاورده است مگر بهصورت خدعهآمیز روباهصفتانهئی که تازه در کتابهای درسی امسال دیدهایم**. ورنه فقط توانستهایم با گذشت هر سال چشمبهراه بمانیم تا دیماهی از پس دیماهی فراز آید که یکیدو رسانهی فرهنگی ما هیبرخشک از او یادیکنند و کسانی با استفاده از فرصت بهسویش سنگی بپرانند. در مقابله با چنین شرایطیست که، بخصوص در مورد نسل حاضر و نسل در راه، به سیاست حذف فرهنگ معاصر از طریق پنهان کردن آن در پستوهای سانسور یا تعلل در نشر آن به دستاویزهای گونهگون بهسختی اعتراض باید کرد و همینجا باید به بخش نگران جامعه توضیح داد که شاعران و نویسندهگان و پژوهندهگان و اهل اندیشهی این سرزمین در تمامی این سالها لحظهئی دست روی دست نگذاشتهاند و با اطمینان باید گفت گذشته از هزاران صفحه نوشتهی آمادهبهچاپ که در کشوهای میز خود انباشته دارند، با پخش فهرستی از کتابهای چاپشدهی گرفتار ادارهی ممیزی و گوشسپردن به رنجنامهی اهل قلم قضاوت این نکته میسر خواهد شد که کدامیک از این آثار و هر یک چند سال آزگار معطل دریافت جواز نشر مانده است و سرانجام اگر روانهی بازار فرهنگ کشور شده مصنف آن چه وهنها و خفت گردن نهادن به چه نقطهچین شدنهای بیموضوعی را به خون دل از سر گذرانده است تا بازار کتاب فقط در تسخیر پاورقینویسان مبتذلی باقی نماند که، بهقول بزرگواری: برای تأمین کاغذ جهت نشر یاوههاشان هکتارها جنگل بیزبان که امروزهروز اهمیت اکسیژنیشان بر هیچکس پوشیده نیست به بیابان فقر مبدل شده است. آثاری که نه گسترهی ابتذالشان قابل محاسبه است نه مسائل و مشکلات سیاسی و اقتصادی مانعی بر سر راهشان بوده.
اما نشر فرهنگ جدی معاصر هر بار در شرایط یکسانی با هدف مشخص و بهبهانههای گونهگون در قفس محدودیتهای ریشخندآمیزتری سر به سنگ کوفته است، تا آنجا که جامعه از ارتباط با افکار و آثار، و افکار و آثار از برخورد سازنده با اهلنظر بازمانده و امر به تشنهگان متوقع چنین مشتبه شده است که گویا گویندهگان و نویسندهگان و سرایندهگان مسئولیتناشناس دهلهائی درونتهیاند و خود چیزی برای گفتن و نوشتن و سرودن در چنته ندارند!
از “سیاست” ترشروئی بیوجه با صاحبان پارهئی نامها که بگذریم میتوان منباب مثال به این موضوع آشکار اشاره کرد که وسائل چاپ، اساسیترین نیاز رسانهی کتبی و حیاتیترین وسیلهی ارتباط فرهنگی در سطح ملی و جهانیست، به همان سادگی که بیپاتیل و آرد حلوا نمیتوان پخت. اما محدودیت شدید عرضهی پارهئی از اقلام حیاتیتر این وسائل، بهدلیل بدون وجه انحصاریکردن ورود و کوپنیکردن توزیع آن، مخاطبان اصلی آثاری از قبیل شعر و داستان و نمایشنامه و تاریخ و نقد ادبی و پژوهشهای علمی و فلسفی و ترجمهی آثار برگزیدهی جهان و خوانندهگان مطبوعات آزاد را که شامل قشر عظیمی از باسوادان کشور است از دستیابی به منابع تغذیهی فرهنگی خود محروم کرده ارتباط آنان را با نویسندهگان و نواندیشان و پژوهندهگان علمی و فلسفی و آموزشی به حداقل کاهش داده است.
تصریح باید کرد که کمبود این وسائل مطلقاً ربطی به شرایط اقتصادی کشور ندارد. وجود واقعاً نامحدود اقلام گوناگون این وسایل در بازار سیاه نشانهی غیرقابل انکار این واقعیت است: اینکه هرگاه نشریهی آزادی مورد خشم و قطع سهمیهی کاغذ خود قرار میگیرد از خوانندهگاناش میپرسد: “مجله را ببندیم یا قیمتاش را بالا ببریم” تفسیرش چیست؟ ــ تفسیر شستهرفتهی غمانگیزش این استکه کاغذ قحط نیست و قطع چنددرصدی سهمیهی کاغذ نشریه نفساش را قطع نمیکند، فقط جبران آن از بازار سیاه (که معلوم نیست کالای انحصاری دولت در انبارهای آنچه میکند) قیمت تمامشدهی نشریه را بالا میبرد که بناگزیر باید از جیب خواننده تأمین شود (نکتهی جالبی که ناچار باید ازش بگذریم این است که خریدوفروش به این آشکاری از بازار سیاه بههیچوجه قابل پیگیری هم نیست و گویا قانوناً نمیتوان از ناشر پرسید کاغذ مورد نیازش را از که خریده است!). و به این ترتیب است که امکان رفع نیاز خوانندهی جوان بیبضاعت قربانی سیاستی میشود که راه ورود وسائل مورد احتیاج چاپونشر*** را بر صنف درگیر میبندد تا کی معلوم جامعه شود که خطر بنیانکن تسهیلات فرهنگی از کجاست! ما بر این باوریم که تأمین وسایل چاپونشر آنچنان ضروری و حیاتیست که تسهیلات اقتصادی ویژهئی ازجمله قبول سوبسید و حذف یا تقلیل شدید مالیات و عوارض دیگر مربوط به اقلام آن را بهسادگی توجیه میکند. البته چنین اقدامی منوط به آن است که ابتدا در این گمان عجیب که “قلمبهدستان گروهی یاغی ویرانگرند” تجدید نظر شود. در قلمروی که درهای گفتوشنود بسته است و هووجنجال و چماقکشیدن و یخهدریدن به بحثوفحص و منطق و استدلال رجحان داده میشود روشنفکر از هر شریطهی دیگری بیسلاحتر و بیپناهتر است. کافیستکه مدعی را برحسب آن دستورالعمل معروف فقط با کشیدن طرح ماری نهتنها از آن دهکوره که پاپیاده تا انتهای جهان دوانید! وانگهی سود این همه قانون که میتواند هر دیگراندیشی را طناب به گردن اندازد در چیست؟ کدام دیارست که در آن بتوان زیست و قانون را نگهبان خود بهشمار نیاورد؟
با وجود این سیاست اقتصادی که دست بستهی تولید فرهنگی را بهعیان زیر سنگ نظام میگذارد که بهفرض گردنکش شمردن اهل قلم امتیاز وضع قوانین با اوست، تازه میباید از سانسور آشکارا غیرقانونی**** و از تبعات آن سخن گفت که تنگناها و سنگهای راه را یکسره تبدیل به بنبست میکند و پافشاری در ادامهی آن هم امروز نیز فرهنگ کشور را دچار فقری کرده است که درک عواقب آن را به موهبت پیشگوئی نیازی نیست زیرا تعطیل فرهنگ که در گذشته بارها پیوند زندهی جامعه را با اهل قلم و رابطهی اهل قلم را با یکدیگر و با جهان گسسته است در این عصر گسترش سریع ارتباطات و انباشت دمافزون اطلاعات چنان انقطاع و انزوای سریعی را در پی خواهد داشت که نتیجهی شوم آن ازخودبیگانهگی و بریدن از دانش و اندیشه و هنر جهانی و واپستر ماندن از روند خلاق و بالندهی بشریت است. ـــ امری که سفسطهی باستانی “هرگز نرسیدن آشیل به گرد پای لاکپشت” را به واقعیتی جبرانناپذیر مبدل خواهد کرد!*****
در زمینهی اقتصادی نیز این سیاست، جدا از خیل مصنفان و مؤلفان و پژوهشگرانی که زندگانی معنوی و مادی خود را از طریق چاپ و نشر آثار خود سامان میدادند، انبوهی ناشر و کارگر چاپ و صحافی و شبکهی توزیع و فروشندهی کتاب و مطبوعات را نیز گرفتار عسرت شغلی کرده است. گذشته از این، برخوردهای نادرست با پدیدآورندهگان آثار فکری و هنری و ممانعت گروههای پوگروم از ارائهی کار ایشان و تأیید و حمایت بیدریغ از نویسندهگان رسمی و کوشش بیثمر برای به وجود آوردن شاعران و نویسندهگان ساختگی و حذف تدریجی ناشران خصوصی و گسترش تیول ناشران وابستهی دولتی که بلعندهی بخش عظیمی از کارمایهی چاپخانههای مصادرهشده و امکانات کومکی دولتیست، و اشاعهی بازار سیاه که کتاب در آن بهصورت کالای قاچاق درآمده است و گاه به دهها برابر قیمت اصلی مبادله میشود، کمبود مصنوعی وسایل نشر و توزیع ناسالم کتاب و مطبوعات و غیبت نامونشان نمایندهگان واقعی فرهنگ معاصر از کتابهای درسی و رسانههای همهگانی، به شیوهی صحیح آموزش و پرورش از یک سو و به گسترش روابط فرهنگی و پژوهشی و اشاعهی همهجانبهی اطلاعات در سطح زادبومی و جهانی از سوی دیگر، لطمهی جبرانناپذیری وارد آورده است.
ما به تأمین بدیهیترین حقوق فرهنگی خود در یک جامعهی متمدن میاندیشیم: یعنی به امکان ایجاد مرکزی برای دفاع از منافع حقهی مادی و معنوی اهل قلم و در اختیار داشتن لابهشرط حق تحصیل وسایل چاپ بهارزانترین بهای ممکن با همکاری و مشورت صنف ناشر و سایر اتحادیههای ذیربط و رفع تمامی موانع نشر و توزیع به سود آزادی تجلیات ذهنی و فرهنگی در سایهی موازین اخلاقی و انسانی و از میان بردن همهی تبعیضها و تضییقها و محدودیتها و ممنوعیتهای مرسوم که حق مسلم هر نویسندهی آزاده در هر گوشهی جهان امروز است و منشور جهانی حقوق بشر حاکمیتها را به تأمین بلاشرط آن موظف میکند.
تنها از این طریق است که فرهنگ امروز هر زادبومی میتواند در پیوند با فرهنگ جهانی که گنجینهی آفرینندهگیهای تبار انسان در سراسر تاریخ اوست مکان والا و شایستهی خود را بازیابد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
* مهرهای ادارهی سانسور رضا شاهی.
** تاریخ ادبیات ایران، سال چهارم. تألیف دکتر محمدجواد یاحقی. چاپ ۱۳۷۲. (فصل دورهی نوگرائی ).
*** شامل اقلام زیر: وسائل حروفچینی، فیلم، زینک، ماشینهای چاپ و لوازم یدکی آن، مرکب چاپ بهرنگهای مختلف، انواع مختلف کاغذ و مقوا، وسایل گوناگون صحافی از چسب تا انواع گالینگور.
**** گذشته از قانون مطبوعات (که در کشورهای پیشرفته وجود ندارد و جز در موارد هتاکی یا وارد آوردن اتهامات به اشخاص حقیقی یا حقوقی و شکایت مدعیان برای نشریات و مطبوعات محدودیتی در میان نیست) در قانون اساسی ایران برای سانسور دولتها هیچگونه مجوزی دیده نمیشود.
***** موردیست در سفسطه که ثابت میکند اگر آشیل بهدنبال لاکپشتی بدود که لحظهئی پیش از او به راه افتاده منطقاً هرگز به او نخواهد رسید چون در مدتی که او میکوشد فاصلهی خود و حیوان کندرو را از میان بردارد حیوان مسافت تازهی دیگری طی کرده است و این ترتیب تا هنگامی که لاکپشت در حرکت است تکرار میشود!
حیف که شاملو را شاعر ملی نمی توان نامید