یرما | پرده‌ی سوم


پرده‌ی سوم

صحنه‌ی نخست

کلبه‌ی دولورس ساحر. اولِ آفتاب است. یرما و دولورس با دو پیرزن وارد می‌شوند .

دولورس ‌خیلی جیگر داری ها!
زن اول تودنیا هیچی مهم‌تر ازخواستن نیست . زن‌دوم‌اما قبرستون حسابی تاریک بودها !
دولورس ‌من با زنایی که بچه می‌خواستن این مراسمو تو قبرستون انجام دادم. غیر از تو همه‌شون وحشت داشتن.
یرما من واسه این اومدم که نتیجه بگیرم. از اون زن‌های چاخان که نیستی.
دولورس ‌الاهی زبونم مثِ دهنِ مرده‌ها مورچه بزنه اگه حتا یه دفعه چاخان کرده باشم. آخرین باری که این دعا رو خوندم واسه یه زنِ گدا بود که خیلی پیش از تو از اِزا بِزا افتاده بود. شیکمش چنون خوشگل نرم شد که اون پایین، دمِ رودخونه یه جفت پسرِ کاکُل‌زری زایید. ــ آخه طفلی وقت نکرد خودشو به خونه‌ش برسونه.ــ توله‌هاشو آورد خودم بشورمشون. پیچیده بودشون تو یه پیرهن کهنه.
یرما از رودخونه تا این جا رو تونست راه بیاد؟
دولورس ‌آره. اومد. دامن و کفشای لخه‌ش غرقِ خون بود . اما صورتش برق می‌زد!
یرما هیچ بلایی هم سرش نیومد؟
دولورس ‌چی می‌خواستی سرش بیاد؟ خدا جا حق نشسته جونم.
یرما خب . اون که آره. هیچ بلایی نمی‌تونست سرش بیاد، کافی بود کوچولوها رو بگیره و تو آبِ روون بشوره. حیوونا بچه‌هاشونو می‌لیسن. مگه نه؟ من از مالِ پسرم اکراه ندارم. گمونم یه زنِ زائو انگار باید از توُ روشن شده باشه. بچه‌ش باید بتونه ساعت‌ها رو سینه‌ش بخوابه، به اون جوی‌بارهای ولرم شیری که از پستونای مادرش جاریه گوش کنه. پستون بگیره و اونقد بازی کنه تا وقتی سیرِ سیر بشه و دیگه‌نخواد و سرشو عقب بکشه: «یه خورده‌ی دیگه‌م، کوچولوی‌ناز!»ـ و پستونا و صورتِ خودِ کوچولو از قطره‌های سفیدِ شیر پُربشه .
دولورس ‌تو بچه‌دار می‌شی. بت قول می‌دم.
یرما بچه‌دار می‌شم چون که باید بشم. وگرنه از این دنیا هیچ خیری نمی‌بینم. گاهی وقتا که به خودم می‌گم محاله، محاله، یه موج آتیش از پاهام می‌گیره از سرم می‌زنه بالا. همه‌چی خالی به نظرم میاد. آدمایی که تو کوچه راه می‌رن، سنگا و گاوا انگار که از پمبه باشن محو به نظرم میان . اون‌وقت از خودم می‌پرسم: اونا به چه دردی می‌خورن.
زن اول ‌اینی که یه زن شووردار بچه بخواد محشره، اما اگه بچه‌ش نشد نباید حرص بزنه! چیزی که تو این زنده‌گی مهمه اینه که آدم بذاره سال‌ها ببرنش. من بت ایراد نمی‌گیرم . تو دیدی که من به دعاکردن کومکت کردم. اما تو به امیدِ چه زمین حاصلخیزی، چه سعادتی، چه کرسیِ نقره‌یی برای پسرت هستی؟
یرما من به فکر فردا نیستم، فکر امروزم. تو پیری و دیگه همه‌چی برات مث یه کتابیه که خونده باشی. من فکر می‌کنم عطش دارم و دستم به آب نمی‌رسه. دلم بچه می‌خواد برای این‌که بگیرمش تنگ بغلم و با خیال راحت بخوابم. حالا یه چیزی بت می‌گم که شاخ دربیاری: حتا اگه یقین داشته باشم که یه روز پسرم منو زجر می‌ده، ازم زده می‌شه، موهامو چنگ می‌زنه، تو کوچه‌ها می‌کِشَدَم بازم تولدشو از جون و دل می‌خوام. چون اشک ریختن واسه خاطرِ مردِ زنده‌یی که کاردمون بزنه خیلی بهتر از گریه‌کردن واسه خاطرِ این بختکیه که سال‌هاس رو دلم نشسته.
زن اول تو واسه گوش دادن به پندایی که بت می‌دن خیلی جوونی. اما با این که منتظرِ لطفِ خدایی باید به عشقِ شوورت هم پناه ببری.
یرما آخ که رو عمیق‌ترین زخمِ تنم انگشت گذاشتی.
دولورس ‌شوهرت خوب هست؟
یرما (بلند می‌شود)

خوبه! خوبه! اما که چی؟ ای کاش بد بود. اما نیست. صبح زود گوسفنداشو میندازه جلو و راه می‌افته. شبا هم پولاشو می‌شمره. وقتی هم میاد پیشم به وظیفه‌ش عمل می‌کنه. اما دست بش که می‌کشم تنش عین یه مُرده سرده. و من، منی که همیشه از زن‌های اون جوری نفرت داشتم تو اون لحظه دلم می‌خواد یه کوهِ آتیش باشم!

دولورس ‌یرما !
یرما من زنِ بی‌حیایی نیستم اما می‌دونم که بچه‌ها از یه زن و یه مرد به وجود میان. آخ! فقط اگه می‌شد بچه داشته باشم !
دولورس ‌فکرکن که شوورتم رنج می‌بره.
یرما نه. اون باکیش نیست. میلی به داشتن بچه نداره !
زن اول ‌این حرفو نزن!
یرما تو چشماش می‌خونم. چون آرزوشو نداره به من نمی‌دش. من دوسش ندارم ، دوسش ندارم . با وجود این اون تنها امیدِ منه. واسه غرورم، تنها راهِ نجاتمه.
زن اول (باوحشت)

به زودی صبح می‌شه. باید برگشت خونه.

دولورس ‌تا چش به هم بزنی گله‌ها رو میارن بیرون و خوب نیست تو رو تنها ببینن.
یرما به کومکت نیاز داشتم. چند دفعه باید دعاهامو تکرار می‌کردم؟ .St.Anneدولورس‌دوبار دعای درخت غار، ظهر هم دعای سنت آن وقتی هم آبستن شدی گندمی رو که نذرِ من کردی ورمی‌داری میاری.
زن اول سرِ کوه‌ها آسمون داره روشن می‌شه. برو دیگه.
دولورس ‌الانه که دروازه‌ها رو واکنن! واسه رفتن پیچ رودخونه رو دور بزن .
یرما (دل سرد)

نمی‌دونم واسه‌چی اومدم !

دولورس ‌پشیمونی؟
یرما نه !
دولورس (مشوش)

اگه می‌ترسی من تا سرِ پیچ بات میام.

زن اول (پریشان‌خاطر)

تا تو دم در برسی آفتاب زده.

دولورس ‌ساکت‌شو !

 

همه گوش تیز می‌کنند.

زن اول ‌کسی نبود. دست خدا به همرات .

 

یرما راه می‌افتد طرف در . همین وقت در را می‌زنند . هر سه زن بی‌حرکت باقی می‌مانند.

دولورس ‌کیه؟ صدا منم !
یرما وازش کن !

 

دولورس تعلل می‌کند .

وا می‌کنی یا نه؟

 

نجواهایی شنیده می‌شود. ورود خوآن با دو خواهرش .

خواهرشوهر دوم ‌این جاس.
یرما آره این‌جام.
خوآن ‌این‌جا چی‌کار می‌کنی؟ اگه می‌تونستم داد می‌زدم همه‌ی دهو خبرمی‌کردم تا با چشماشون ببینن شرف خونه‌ی من کجا اومده.اما من باید بریزم تو دلم و خفقون بگیرم. برای اینکه تو زنِ منی.
یرما منم اگه می‌تونستم فریادی می‌زدم تا حتا مُرده‌هام سر از گور بردارن و پاکی و بی‌گناهیِ منو تماشا کنن.
خوآن ‌نه، لازم نکرده این حرفارو به من بزنی همه چی‌رو تحمل می‌کنم جز اینو. تو کلک می‌زنی، با چرب زبونی سرمو شیره می‌مالی. من یه بابایی‌ام که رو زمین جون می‌کنم و شیله پیله‌یی هم تو کارم نیس از حقه‌های تو هیچ‌جور سر در نمی‌آرم.
دولورس ‌خوآن !
خوآن ‌شماها دیگه حرف نزنین!
دولورس (خشن)

زنت کار بدی نکرده.

خوآن ‌از همون روز عروسیمون هر چی از دستش بر می‌اومده کرده. با دو تا سوزن نگاهم می‌کنه. شبا که می‌خوابیم تا صبح با چشمای واز کنارمه و با آه‌هاش دیگه خواب و راحت ندارم.
یرما ساکت شو!
خوآن ‌دیگه تحملشو ندارم. واسه زنده‌گی کردن با زنی که می‌خواد انگشت توجیگرت فرو کنه و معلوم‌نیس شبا واسه چی از خونه می‌زنه بیرون باید از فولاد بود. بگو بینم واسه چی می‌ری بیرون؟ کوچه‌ها پُر از شَرن. تو کوچه حلوا پخش نمی‌کنن، گل هم نیس که بچنی.
یرما دیگه نمی‌خوام حتا یک کلمه‌ی دیگه بگی، حتا یک کلمه. شما خیال می‌کنین که فقط تو خانواده‌ی شما شرف و آبرو مُهمه و انگار پاک بی‌خبرین که خونواده‌ی من چیزی ندارن قایم کنن. بیا، بیا پیرهنمو بو کن. بیا جلو! بیا دمبال بویی بگرد که مال خودت، بوی تن خودت نباشه. منو لخت بذار وسطِ میدون و تُف بارونم کن. هر کاری خواستی می‌تونی با من بکنی چون زنت هستم، اما وای بر تو اگه اسم مرد غریبه‌یی رو به من بچسبونی.
خوآن ‌اسمو من نیستم که بت می‌چسبونم بلکه تو با رفتارت باعث می‌شی همه‌ی ده بنا کنه اونو پچ‌پچ کردن . بنا کنه اونو دهن به دهن تکرار کردن. وقتی به یه جمعی نزدیک می‌شم همه‌شون ساکت می‌شن. وقتی می‌رم آرد قپون کنم همه‌شون خفقون می‌گیرن و نصفه‌شب تو مزرعه وقتی از خواب بیدار می‌شم به نظرم میاد که شاخه پاخه‌های درختا از صدا می‌افتن.
یرما من نمی‌دونم بادای بدی که گندما رو می‌ریزه از کجا میاد با وجود این می‌دونی که گندم، خوبیه. گندم، نعمته.
خوآن ‌من نمی‌دونم یه زن دقیقه به دقیقه بیرونِ خونه پیِ چی می‌گرده.
یرما (با حرارت بازوی شوهرش را می‌چسبد)

پیِ تو م��‌گردم. شب و روز پیِ تو می‌گردم یه سایه‌بونی که بتونم زیرش پناه بگیرم. این خونِ تو و حمایتِ توئه که من می‌خوام .

خوآن ‌ولم کن!
یرما کنارم نزن. سعی‌کن چیزی رو که من‌می‌خوام تو هم بخوای !
خوآن ‌ولم کن !
یرما ببین من چه جوری تنها موندم. مثل ماه تو آسمون که پیِ خودش بگرده. نگام‌کن .

 

یرما به او نگاه می‌کند.

خوآن (نگاه‌اش می‌کند و پس‌اش می‌زند)

یه‌بار واسه همیشه می‌گم، دست از سرم وردار!

دولورس خوآن !

 

یرما می‌افتد به زمین .

یرما (خشن)

وقتی رفتم قَرَنفُل‌هامو بچینم سرم به سنگ خورد آی! آی که فقط باید سرمو به سنگ بزنم!

خوآن ‌ساکت‌شو. بریم دیگه!
دولورس ‌وای خدا!
یرما (جیغ‌کشان)

لعنت به پدرم که این خونو به من داد. پدر صد تا بچه. لعنت به این خون! که با کوبیدن به این سنگا دمبال بچه می‌گرده!

خوآن ‌گفتم ساکت شو!
دولورس ‌دارن از این سمت میان. یواش حرف بزن.
یرما واسه‌م چه اهمیتی داره؟ حالا که دارم به گودترین چاه می‌افتم دست‌کم صدامو آزاد بذار.

 

بلند می‌شود.

دست کم بذار فریادم هوارو بلرزونه.

 

صداهایی به گوش می‌رسد .

دولورس ‌دارن از این جا رد می‌شن.
خوآن ‌ساکت!
یرما آره … ! خفه می‌شم، به روی خودم نمی‌آرم.
خوآن ‌بریم. بجمب!
یرما آره، آره. فایده نداره که از ناچاری دستامو به هم بمالم! خواستنِ آدمه که مهمه.
خوآن ‌ساکت !
یرما (آهسته)

یکی خواستنِ از ته دله، یکی هم خواستن تن ــ‌که لعنت خدا به این تن‌ــ که نباید جوابشو بدی. این پیشونی نوشت منه و من نمی‌خوام با دریا بجنگم. همین. کار از کار گذشته. بذار لالمونی بگیرم.

 

می‌رود .

پرده به سرعت پایین می‌افتد

پرده‌ی سوم
صحنه‌ی دوم

حوالیِ یک زیارتگاه ، وسط کوه . جلوِ صحنه چرخ‌های گاری و چادرهاشان فضایی روستایی ایجاد می‌کنند که یرما زیر آن است. ورود زن‌هایی که برای زیارتگاه نذری‌هایی آورده‌اند. همه‌گی پابرهنه‌اند . پیرزن شاد اول نمایش در صحنه است. صدای آواز شنیده می‌شود:

ـ وقتی دختر بودی
جا نیاوردمت
اما وقتی شوورکردی
میام طرفت
ای‌همسر و ای زایر:
وقتی‌که نصفه شب
تو سیاهی زنگ می‌زنه.
پیرزن (ریشخندکنان)

تا حالا آبِ مقدس خوردین؟ زن‌اول‌آره.

پیرزن ‌حالا باس نشون بده چه‌کاری ازش بر میاد .
زن اول ‌بش اعتقاد داریم .
پیرزن ‌شماها اومدین برای بچه‌دارشدن دست به دامن حضرت بشین. اما سال به سال مردِ مجرد تو این زیارتگاه بیشتر می‌شه. این معنیش چیه ؟

 

می‌خندد .

زن‌اول تو که اعتقادی نداری واسه چی راه می‌افتی میای ؟
پیرزن‌ اومدم ببینم چه خبره. کشته مرده‌ی این چیزام. ضمناً اومدم مراقب پسرم باشم . پارسال دو تا جوون سرِ یه عقیمه همدیگه‌رو کشتن. از همه چی گذشته، خب اومدم چون دلم می‌خواست.
زن‌اول ‌خدا ببخشدت !

 

می‌رود .

پیرزن (بانیش و کنایه)

خدا تورَم ببخشه!

 

می‌رود . ماریا با زن جوان اول وارد می‌شود.

زن‌جوان‌اول ‌بالاخره اومد ؟
ماریا ببین ! گاریشون اون‌جاس . آوردنشون سخت بود. یه ماه تموم بی این که از جاش پاشه رو صندلیش نشسته بود. ازش خوف داشتم .یه فکری تو کله‌شه که نمی‌دونم چیه، گیرم یقین‌دارم فکرِ شومیه .
زن جوان اول ‌من با خواهرم اومدم. هشت ساله بیخودی میاد.
ماریا اونی که باید بچه داشته باشه داردش.
زن جوان اول ‌درست حرفیه که من می‌زنم.

 

صداهایی شنیده می‌شود.

ماریا هیچ از زیارت و این چیزها خوشم نمیاد. بریم اون پایین تو مزرعه پیش مردم.
زن جوان اول ‌سال پیش هوا که تاریک شد پسرا سینه‌ی خواهرمو چنگ‌زدن .
ماریا تا چاهار منزلیِ این دور و ور همه‌ش چیزای وحشتناک نقل می‌کنن.
زن جوان اول ‌پشت زیارتگاه بیشتر از چهل تا بشکه شراب دیدم.
ماریا سیلِ مرد عزب‌اوغلیه که از این کوه‌ها سرازیر می‌شه .

 

خارج می‌شوند. صداهایی شنیده می‌شود . یرما با شش تا زن به کلیسا آمده. همه‌شان پابرهنه‌اند و شمع‌های بزرگ منقش دارند. دارد شب می‌شود.

زن اول خداوندا! سوری‌ها گل بدهند!
به تاریکی محکوم‌شان مکن.
زن‌دوم‌الاهی سوریِ خرمایی گل‌دهد
بر بدنِ بی‌ثمرش.
یرما و نیم‌سوز تاریک زمین
در زهدان خادمان‌ات .
زن‌ها باهم ‌خداوندا، که سوری گل دهد!
به تاریکی محکوم‌اش مکن!

 

به زانو در می‌آیند .

یرما آسمان باغ‌ها افشان کند
با گلبوته‌های‌خرمی.
در دل این گلزار
بشکفند سوری‌های عجایب.
به یک شعاع سپیده می‌ماند
و رویش ملک مقربی بیدار بماند،
بال‌های‌اش توفان‌وار
چشمان‌اش چون محتضران
گرد گل‌برگ‌های‌اش
چون جوبار شیر ولرم
بازی‌کنند و آب به صورت زنند
با ستاره‌های شبنمی.
خداوندا، بته‌ی گل‌سرخ‌ات را باز کن
بر بدنِ بی‌ثمرم.

 

بر می‌خیزند.

زن دوم ‌خداوندا ، عطوفتِ دستانِ پرمهرت را
از گونه‌های شعله‌ورش دریغ مکن!
یرما اجابت کن کفاره‌یی را
با زیارت مقدس‌ات ،
و گرچه هزار خار داشته باشد
سوری‌اش را در گوشت من بگشا .
همه با هم خداوندا، سوری بشکفد
به سایه محکوم‌اش مکن!
یرما بر پیکر سوزان‌ام
بشکوفان سوریِ معجزه را.

 

همه خارج می‌شوند . دوان دوان از سمت چپ، دخترها که روبـان‌های بلندی بر دست دارند وارد صحنه می‌شوند . از سمت راست سه دختر دیگر وارد می‌شوند که نگاه‌شان به پشت سر است . روی صحنه صداهای افزون شونده‌یی با جنجال زنگوله‌ها و گردن آویزهای زنگ. روی یک صفه‌ی فوقانی هفت دختر روبان‌هایی را به طرف چپ تکان‌تکان می‌دهند. صداها بیشتر می‌شود و دو نفر وارد می‌شوند با لباس‌های خشن و نقاب‌های بزرگ بر صورت. یکی‌شان نر است یکی‌شان ماده . آن که نر است شاخ گاوی به دست دارد. هیچ‌کدام خشن نیستند اما قیافه‌های زیبای زمینی دارند . زن گردن‌بند زنگوله‌یی‌اش را تکان می‌دهد . ته صحنه از مردمی پر می‌شود که شادی می‌کنند و رقص آغاز می‌گردد . حالا دیگر تقریباً شب شده.

بچه‌ها شیطون و زنش … شیطون و زنش …

 

زن نقاب‌دار تو آب کوهسار
زن غمگین آب‌تنی‌می‌کنه .
حلزون‌های ریز
تا تنش بالا میان .
ماسه‌های ساحلی،
نسیم صبح‌گاهی
می‌شکفونه لبخندشو
می‌لرزونه شونه‌هاشو
چه تماشایی بود عریان
اون دختر میون آب !
پسربچه‌خوشگله چرا زار می‌زنه ؟
مرداول‌عشق زیر و روش کرده
عاشقی دیوونه‌ش کرده
مرد دوم بذار بگه آرزوش کیه ؟
مرداول ‌بگه که چشم به راه کیه !
مرددوم با یه شیکم چین‌چینی
و این رنگِ پریده.
زن نقاب‌دار فقط می‌خوام به شب بگم
به زرق و برق شب بگم.
وقتی شب پر راز میاد
دامنمو پاره می‌کنم.
پسربچه ‌شبِ مقدس اومده
از پس گریه‌ش اومده.
تو سقوطش سیاه می‌شه
آبشار کوهستونا.

 

صدای گیتارها به گوش می‌آید. مرد نقاب‌دار می‌ایستد. شاخ را حرکت می‌دهد.

مرد نقاب‌دار چه‌قدر سفید و سرده
زن زیبای غمگین!
که تو بیشه شکایت و زاری می‌کنه!
به زودی می‌پوشوندت
ازمیخک‌ها وشقایق‌ها
وقتی مردت شنلش رو پهن کنه.

 

می‌آید نزدیک .

اگه به زیارت اومدی
تا که تنت میوه بده
شَر عزا رو بردار
پیرهن نرم به تن دار
برو پشت یه دیوار
که انجیرا به زنجیرن
تن زمینی منو
رو سینه‌ت بذار
تا سپیده به بردار.
آه چه جرقه‌یی می‌زنه!
چه درخششی داره !
زن غمگین چه می‌لرزه!
زن نقاب‌دار عشق، تاج و زیب و زیور
به‌پیشونیش می‌بافه،
زوبینای طلای خام
رو سینه‌ش می‌کاره.
مرد نقاب‌دار هفت بار نالیده
نه بار از جاش پریده
پونزه بار نزدیک شدن
یاسمنا به باهارنارنجا .
مرد سوم ‌با ساز و دهل برو پیش !
مرددوم با رقص و با گُل‌های سرخ!
مرداول آخ که زن چه می‌لرزه!
مرد نقاب‌دار تو این زیارت
مرده که دستور می‌ده.
شوهرا نره‌گاون
مرده که فرمون می‌ده
زنا عین گُلن
واسه اونی که می‌بَرَدشون.
یک‌بچه برو برو، با باد برو!
مرددوم برو، با شاخه‌ها برو!
مرد نقاب‌دار بیاین برقو نگاه کنین
شکوه زنو نگاه کنین.
مرداول‌ مث یه نی خم می‌شه هی .
زن نقاب‌دار مث یه گُل باز می‌شه هی .
مردها همه ‌وقت اینه که بچه‌ها برن پی نخود سیا!
مرد نقاب‌دار پیکر بی‌آلایش زن
با بوته‌های گل سرخ
تو قلب این باغ بلور
می‌شکفونه سوریِ شور

 

با همان رقص، کف‌زنان و سرودخوانان می‌روند . دو دختر دوباره فریادکشان می‌گذرند . پیرزنِ خرم می‌آید روی صحنه.

پیرزن ‌میذارین ما به‌خوابمون برسیم یا نه؟

 

یرما می‌آید روی صحنه.

آی تو !

 

یرما که سخت سر کوفته است جوابی نمی‌دهد.

بگو بینم، واسه چی اومدی؟
یرما نمی‌دونم .
پیرزن ‌تو هنوز تسلیم نشدی؟ شوورت کو؟

 

یرما

سکوت . به پیشانیِ خود دست می‌کشد.

اون‌وره .
پیرزن چی‌کار می‌کنه ؟
یرما می‌نوشه.
آی‌آی‌آی !
زن‌ کمتر بگو آی! باید روحیه داشت. پیش‌پیش نمی‌تونستم چیزی بت بگم. حالا بت می‌گم.
یرما چی می‌تونی بم بگی که خودم ندونم؟
پیرزن‌ اونی که دیگه نمی‌تونم نگم. اونی که همه می‌دونن که تقصیر از شوهرته. گوشِت به منه؟ حاضرم بدم جفت دستامو قطع کنن اگه جز این باشه! نه پدرش نه پدربزرگش نه جدش : تو رگ هیچ‌کدومشون خون گرم نمی‌جوشه برای این که بتونن صاحب یه پسر بشن باید زمینو آسمونو به هم بدوزن . عوضِ خون تو رگاشون تُف دارن . اما فامیل تو فرق می‌کنه، تا صد فرسخیِ دور و بر تو دخترعمو و پسرعمو گرفته. حالا فهمیدی چه بلایی سرت اومده!
یرما یه‌لعنت. یه رگبارِ زهر روی یه مزرعه سمبله .
پیرزن ‌توکه واسه رفتن از خونه‌ت پا داری.
یرما واسه رفتن؟
پیرزن‌ تو زیارتگاه که دیدمت قلبم ریخت. زنا میان این‌جا که با مردای تازه‌یی آشنا بشن. اون‌وقت اون حضرت هم معجزشو نشون می‌ده. پسرمن پشت صومعه نشسته. منتظر منه. تو خونه‌ی من یه زن لازمه. باهاش راه بیفت. سه تایی با هم زنده‌گی می‌کنیم. پسرمن خونش یه پارچه آتیشه. عین خودم. عطرِ ننو رم تو خونه‌ی من حس می‌کنی. خاکستر ملافه‌هات واسه نی‌نی قنداقی‌هات نون و نمک می‌شه. برو. پهن هم بارِ حرفِ مردم نکن و اما شوورت: توخونه‌ی من اونقدر اسلحه و شجاعت پیدا می‌شه که جرات نکنه تو کوچه‌مون پا بذاره.
یرما درِ تو چف‌کن ننه. درِ تو چف‌کن. مگه پشت گوش‌تو ببینی! محاله همچین کاری رو بکنم! من از اون زنا نیستم که واسه شیکار از خونه میان بیرون . فکر می‌کنی ممکنه من به یه مرد دیگه نگاه کنم؟ تکلیف شرفم چی می‌شه؟ آب به سرچشمه‌ش برنمی‌گرده. قرص ماه هم صلاتِ ظهر در نمیاد. بزن به چاک! من راهِ خودمو بلدم. واقعاً خیال کردی من زنیم که جلو یه مرد دیگه کمر خم کنم؟ من از یه بره‌ی خودم چی می‌تونم بخوام؟ طرفت رو بشناس و دیگه هیچ‌وقت با من هم‌کلام نشو. من از اوناش نیستم.
پیرزن وقتی آدم تشنه باشه از کسی که بش آب می‌رسونه ممنون می‌شه.
یرما من به‌مزرعه‌ی خشکی می‌مونم که در آنِ واحد هزار جفت ورزا می‌تونن با هم شیارش کنن و اون وقت تو به من از چاهت یه جرعه آب می‌دی . دردِ من از یه درد جسمی خیلی بیشتره.
پیرزن (خشن)

پس به همین حال و روز بمون. پس اینو می‌خوای! مثِ خارخسکای بی‌ثمرِ شن‌زار انقدر بمون تا پژمرده بشی!

یرما (خشن)

بی‌ثمر، آره، می‌دونم! احتیاجی نیست که به رُخم بکشی. مث یه بچه‌ی شیطون که از تماشای جون کندنِ یه حیوون کوچولو تفریح می‌کنه. از وقتی شوور کردم از شنیدن این کلمه می‌ترسیدم و حالا اول دفعه‌یی‌س که یکی جراءت می‌کنه تو روم بگه. اول دفعه‌س که حس می‌کنم واقعیت همینه.

پیرزن ‌به‌حالت دل نمی‌سوزونم. اصلاً. می‌رم واسه پسرم زن دیگه‌یی دست و پا می‌کنم .

 

می‌رود . از دور سرود دسته‌جمعیِ زوار شنیده می‌شود. یرما می‌رود سمتِ گاری و از پشتِ آن شوهرش پیدا می‌شود.

یرما تو این جا بودی؟
خوآن آره.
یرما زاغ سیاهِ منو چوب می‌زدی؟
خوآن ‌همچین.
یرما همه‌چی رم شنیدی؟
خوآن ‌آره.
یرما خب ؟… پس باز ولم کن برو با دیگرون آواز بخون.

 

بالای رواندازها می‌نشیند.

خوآن ‌دیگه وقتشه که منم به حرف بیام.
یرما خب. حرف بزن.
خوآن می‌خوام سرِ گله‌گذاری رو وا کنم.
یرما در مورد چی ؟
خوآن ‌گلوم پر از تلخیه .
یرما من تو استخونام !
خوآن ‌باید یه بار واسه همیشه این حسرت‌های بی‌موردِ پا در هوا رو فراموش کرد.
یرما (با حیرت نمایشی)

گفتی بی‌مورد؟ گفتی پا در هوا؟

خوآن ‌واسه چیزهایی که نه تو می‌تونی کاریشون کنی نه من.
یرما (باخشونت)

ادامه بده، ادامه بده…

خوآن ‌واسه چیزایی که برا من اهمیتی ندارن. گوش می‌دی؟ چون واسه من به کلی علی‌السویه‌س. بالاخره یه روز باس بت می‌گفتم. اونی که واسه من مهمه اون چیزیه که تو دستام دارمش. اونیه که با جُف چشام می‌بینمش .
یرمـا (کمر راست می‌کند، به‌زانو، نومید)

که این طور…که این طور… چیزی که می‌خواستم ازدهنت بشنوم. آدم حقیقتو وقتی تهِ وجودش مخفیه حس نمی‌کنه. اما وقتی بروز کرد چه وحشتناکه و پُرصدا! و از اون به بعد دیگه براش مهم نیست. حالا می‌فهمم!

خوآن (در حالی که به او نزدیک می‌شود)

فکر کن که باید همین‌جور باشه. گوش کن …

 

می‌خواهد بلندش کند.

خیلی از زن‌ها آرزوی زنده‌گیِ تو رو دارن. زنده‌گیِ بدون بچه خیلی شیرین‌تره. من از این که بچه ندارم خیلی خوشحالم. تازه این که گناهِ تو نیست.
یرما پس واسه چی اومدی سراغِ من ؟
خوآن‌ خودت. خودتو می‌خواستم !
یرما (سخت متغیر)

واقعاً! تو یه خونه می‌خواستی و آرامش و یه زن! و دیگه هیچی … درست می‌گم؟

خوآن‌ کاملا”. مث همه‌ی مردا.
یرما باقیش چی؟ پسرت چی؟
خوآن (جدی)

نشنیدی که گفتم واسه‌م علی‌السویه‌س؟ از سوآلات دس وردار! باید داد بزنم تا تو مُخِت فرو بره که من فقط می‌خوام تو آرامش زنده‌گی کنیم .

یرما حتا وقتی می‌دیدی که من این قدر آرزوشو دارم هیچ وقت بش فکر نکردی ؟
خوآن‌ هیچ وقت !

 

هر دو روی زمین می‌نشینند.

یرما پس یعنی دیگه هیچ امیدی نیست ؟
خوآن ‌نه !
یرما خودتم نه؟
خوآن ‌خودمم نه. قبول کن!
یرما بی‌ثمر!
خوآن ‌می‌خوام تو آرامش خیال زنده‌گی کنیم. جفت‌مون. با خوشی. بغلم کن. به آغوش‌اش می‌کشد.
یرما پی چی می‌گردی ؟
خوآن ‌پی تو! تو مهتاب چه قدر خوشگلی!
یرما پی من می‌گردی، مث کبوتری که بخوای بخوریش.
خوآن ‌منوببوس … این‌جوری .
یرما هیچ‌وقت! هرگز!

 

فریادی می‌کشد و چنگ به گلوی خوآن می‌اندازد . خوآن به زمین می‌غلتد . یرما تا وقتی خفه شود گلوی خوآن را می‌فشارد . آواز دسته‌جمعیِ زوار از دور .

یرما ! یرما! اما مطمئن! آره، حالا دیگه مطمئنم. و تنها …

 

بلند می‌شود. چند نفر از راه می‌رسند.

می‌رم چنون استراحت کنم که دیگه هیچ وقت از خواب نپرم که ببینم خونم خونِ تازه‌یی رو نوید می‌ده یا نه. تنم واسه ابد خشکیده. ازم چی می‌خواین؟ نزدیک نشید! من پسرمو کشتم! من با دستای خودم پسرمو کشتم!

 

یک دسته از ته صحنه نزدیک می‌شوند. آواز دسته‌جمعیِ زائران شنیده می‌شود.

پرده‌

اردیبهشت ۷۹

درباره‌ی سایت رسمی احمد شاملو