یرما | پرده‌ی اول


پرده‌ی اول

یرما به معنیِ بی بار و بر، بی‌ثمر، بایر و سترون است.

صحنه‌ی نخست.

پرده که باز می‌شود یرما روی صندلی خوابیده. گلدوزی‌اش روی پای اوست. نور تند رویا بر صحنه حاکم است. چوپانی نوک پنجه وارد می‌شود. بچه‌ی سفیدپوشی به بغل دارد و نگاه‌اش را به یرما می‌دوزد . با خروج او صحنه را نور شادِ بهاری فرامی‌گیرد و یرما بیدار می‌شود .

ترانه (از پشت صحنه)

واسه‌ی بچه که لالاش میاد
میون کِشت ننو می‌بندیم
ننویی خوشگل و رنگین و بزرگ
زیر اون خَف می‌کنیم می‌خندیم.

یرما خوآن! کجایی؟ … خوآن !
خوآن ‌اومدم .
یرما وَقتشه.
خوآن ‌ورزاها رد شدن ؟
یرما آره.
خوآن ‌خُب پس، خدافظ …

می‌خواهد برود .

یرما یه لیوان شیر نمی‌خوای ؟
خوآن ‌واسه چی ؟
یرما آخه خیلی کار می‌کنی، باید بنیه داشته باشی، نه ؟
خوآن ‌مردای استخونی مثِ فولاد سختن.
یرما نه تو! وقتی با هم عروسی کردیم پاک یه جور دیگه بودی. حالا رنگ و روت چنون پریده‌س که پنداری اصلا” آفتاب بت نمی‌خوره. دلم می‌خواد ببینم تو رودخونه شنو می‌کنی و وقتایی که آبِ بارون چیکه می‌کنه بالا پشت‌بوم می‌ری. تو این دو سالی که از عروسیمون گذشته تو روز به روز گرفته‌تر و هفته به هفته لاغرتر شدی.
خوآن تموم شد؟

بلند می‌شود.

یرما اوقات تلخی نکن. اگه خودم ناخوش بودم دلم می‌خواست تو بم برسی … دلم می‌خواس بگی : زنم ناخوش‌احواله، دارم این بره رو می‌برم بُکُشم یه کباب حسابی بش برسونم. یا مثلا” : زنم حالش خوب نیس، چربیِ این مرغو واسه سرفه‌ی اون می‌خوام. این پوست بره‌رو براش می‌برم تا پاهاش تو برف یخ نکنه. ــ خلاصه، اگه این جوری تا می‌کنم واسه اینه که دوس دارم با خودم هم همین‌جور تا کنن .
خوآن ‌ممنونتم یرما.
یرما گیرم تو که نمیذاری من بت برسم .
خوآن ‌چون من چیزیم نیس . همه‌ش فکر و خیالاتیه که تو واسه خودت می‌کنی . من زیادی کار می‌کنم و خب البته هر سالی که می‌گذره از سال پیش شیکسه‌تر و پیرتر می‌شم.
یرما واسه من و تو همه‌ی سال‌ها مث همن.
خوآن (خندان)

معلومه. مث همن و آروم . کار و بار خوبه و بچه هم نداریم که تو دردسرمون بندازه.

یرما ما بچه نداریم … خوآن !
خوآن ‌چیه ؟
یرما من تورو دوس دارم یا نه ؟
خوآن ‌البته که داری، منظور ؟
یرما من دخترایی رو می‌شناسم که بار اول پیش از رفتن تو رختخواب شووراشون لرزه و گریه امونشونو بریده. می‌خوام بدونم بار اولی که من با تو خوابیدم همچین چیزی ازم دیدی؟… خودت بگو: مگه من وقتی می‌خواستیم بریم تو رختخواب مث بلبل چهچه نمی‌زدم؟ مگه نگفتم این ملافه‌ها چه بوی سیبی می‌دن ؟
خوآن ‌آره، همینو گفتی .
یرما مگه مادرم از این که دید من از ترکش غصه‌ام نیست گریه نکرد؟ راستش اینه که هیچ‌دختری تو عروسیش مث من با دُمبش گردو نشکسته بود … با وجود این …
خوآن ‌تورو خدا… بسه دیگه، مدام اینو تکرار می‌کنی!
یرما نه ! نمی‌خوام چیزایی رو که از این و اون شنیدی واسه من بگی. با چشم‌های خودم می‌بینم که همه‌ش یاوه‌س. بارون سنگ‌ها رو نرم می‌کنه. از شنزار علف‌هایی در میاره که آدما می‌گن به درد هیچ کوفتی نمی‌خوره اما من گلبرگ‌های زردشونو می‌بینم که تو باد می‌رقصن …
خوآن ‌باید امیدوار بود.
یرما آره … و باید خواست .

یرما شوهرش را در آغوش می‌فشارد و می‌بوسد.

خوآن ‌هر وقت چیزی لازم داشتی بگو خودم برات بیارم. می‌دونی که دلم نمی‌خواد پاتو از خونه بذاری بیرون .
یرما من که هيچ‌وقت از خونه بیرون نمی‌رم.
خوآن (خندان)

هیج جا واسه‌ت از خونه بهتر نیست .

یرما معلومه .
خوآن ‌کوچه مالِ اوناییه که کار و زنده‌گی ندارن .
یرما (گرفته)

آره.

خوآن می‌رود.
یرما می‌رود سراغ کارِ خیاطی‌اش. دستی روی شکم‌اش می‌کشد. بازوهای‌اش را با خمیازه‌یی پُر کش و قوس به دو طرف باز می‌کند و می‌نشیند پشتِ کار خیاطی‌اش .

ازکجا میای جون جیگر ، بچه‌ی‌ناز ؟
ازنوک اون کوه دراز
چی‌چی می‌جوری،
گُل پسر قند و عسل
پیرن گرمت، تو بغل.
سرشاخه‌های آفتابی
فواره‌های مهتابی .

سوزن‌اش را نخ می‌کند .

هاپو تو حیاط واق می‌کنه
باد درو چارتاق می‌کنه
توتوئه تو باغ ورمی‌زنه
ماه موهاشو فر می‌زنه .
سرشاخه‌های آفتابی
فواره‌های مهتابی .

انگار که واقعاً برای بچه‌یی می‌خواند:

خوارزا جونم ! ـ چی می‌گی خاله ؟
دلم واسه‌ت یه مثقاله.
زیر قبای گلناری
برام سوقاتی چی داری ؟
سوقات شهر قال‌قالو
چه شفتالو چه خرمالو !

سکوت.

سهم دلم غصه‌ی تو
خوشیم فقط قصه‌ی تو .

چیزی می‌دوزد.

سرشاخه‌ها ننوت می‌شه
گربه زن عموت می‌شه
کشک تو قرقوروت می‌شه
مامان فدای موت می‌شه
سهم دلم غصه‌ی تو
خوشیم فقط قصه‌ی تو .

پارچه‌یی را قیچی می‌کند.

آخ که فدات شدن کمه
خاکِ کف پات شدن غمه
فدای پای کُپلت
غش‌غش خنده‌ی گُلت.
سهم دلم غصه‌ی تو
خوشیم فقط قصه‌ی تو !

ماریا با یک بسته پارچه می‌آید تو.

یرما ازکجا میای؟
ماریا از درِ دکون.
یرما دکون؟ این وقتِ صبح؟
ماریا اگه به خودم بود که خیلی پیش از وازشدنش رفته بودم … حدس می‌زنی چیا خریده باشم ؟
یرما قهوه و شیکر و لابد نون … آره ؟
ماریا نه! تور خریدم و پارچه و روبان و پشم رنگی واسه درست کردن منگوله. شوهرم پولو داد. خودش بم داد.
یرما می‌خوای واسه خودت بولیز بدوزی؟
ماریا نه! اینا رو واسه‌ی … نتونسی حدس بزنی ؟
یرما نه . واسه‌چی ؟
ماریا آخه شده دیگه .

سرش را می‌اندازد پایین . یرما بلند می‌شود و با تحسین ماریا را برانداز می‌کند .

یرما سرِ پنج ماه؟
ماریا آره.
یرما مطمئنی؟
ماریا معلومه خب .
یرما (کنجکاو)

چه‌جوریه؟ چی حس می‌کنی؟

ماریا نمی‌دونم … نگرونی …

 

یرما نگرونی ؟

به‌اش نزدیک می‌شود و دست روی شانه‌اش می‌گذارد.

خوب … چه جوری … بگو تورو خدا … فکرش که نبودی؟
ماریا نه … اصلا” تو فکرش نبودم …
یرما چرا؟ لابد آواز می‌خوندی … مگه نه ؟ … اگه من بودم چهچه می‌زدم …تو چی … بگو ببینم .
ماریا چه جوری می‌خوای برات بگم؟ هیچ وقت یه گنجیشکِ زنده رو تو دستت گرفتی؟
یرما آره آره.
ماریا خب. اینم عیناً مث اونه … منتها انگار تو خونت.
یرما وای! چه محشره! قیامته!

سرگشته نگاه‌اش می‌کند.

ماریا گیج ومنگم … هیچی بلد نیستم .
یرما چی‌رو بلد نیستی ؟
ماریا اینی که چی کار باس بکنم … می‌خوام برم سراغ مادرم از اون بپرسم .
یرما واسه‌چی؟ اون پیره، همه‌ی اینا فراموشش شده … بذار بت بگم : مواظب باش تند راه نری. نفس‌هم که می‌کشی همچین خیلی آروم. درست انگاری یک گُلو با لبات گرفته باشی .
ماریا گوش کن: می‌گن از یه‌خورده بعد بنا می‌کنه با پاهای کُپلش آدمو لقت‌زدن .
یرما آخ ! درست همون موقع است که آدم بیش‌تر از هر وقتی دوسش داره و دیگه می‌تونه بگه پسرم، پسرم!
ماریا هیچ کدوم جلو اینو نمی‌گیرن که آدم از خجالت چک‌چکِ آب و عرق بشه.
یرما شوورت بت چی می‌گه؟
ماریا هیچی.
یرما خاطرتو خیلی می‌خواد. نه؟
ماریا به خودم که چیزی نمی‌گه. اما منو نگه می‌داره جلوِ خودش و چشماش مث یه جفت برگ سبز بنا می‌کنن لرزیدن .
یرما می‌دونست که تو … ؟
ماریا آره.
یرما چه جوری فهمید؟
ماریا نمی‌دونم. گیرم شبی که با هم عروسی کردیم لباشو رو صورتم می‌کشید و راجع بهش یه بند تو گوشم زمزمه می‌کرد. جوری که حس‌کردم بچه‌م یه کفتر داغه که تو گوشم لونه داره.
یرما خوش به حالت !
ماریا ناقلا! تو که این‌چیزارو خیلی بیش‌تر از من می‌دونی.
یرما چه فایده؟
ماریا واسه چی آخه؟ از همه‌ی اونایی که همون سال عروسی کردن فقط تو یکی …
یرما درسته. سه سال آزگار اما اینم ممکنه اتفاق بیفته. اله‌ناElena سه سال آزگار منتظر موند و زن‌های قدیمیِ زمونِ مادرِ من خیلی‌هاشون از اله‌نا هم بیش‌تر. دو سال و بیست روز وقتِ درازیه، می‌دونم ولی من بیخودی خودمو می‌خورم. خیلی شب‌ها بی‌این‌که بدونم چرا پا برهنه می‌رم تو حیاط خلوت قدم می‌زنم. اگه این وضع همین جورا پیش بره پاک دیوونه می‌شم.
ماریا بس کن دختر! جوری حرف می‌زنی که پنداری یه پیرزنی. آدم نباس از این چیزا شکایت کنه … یکی از خاله‌های خودم چارده سال طول کشید تا صاحب بچه شد. اونم چه بچه‌ی ماهی!
یرما (بااشتیاق)

بچه‌هه چه جوری بود ؟

ماریا عین یه گوساله ماغ می‌کشید. انگاری یه هو هزار تا سیرسیرک با هم بیفتن به جیرجیرکردن… رومون جیش می‌کرد. سرمونو می‌برد. چنگ مینداخت گیس و کُلِ مونو می‌کند. گوشمونو می‌کشید… از چارماهه‌گیشم پنجول می‌کشید سر و صورتمونو غرقِ خون می‌کرد.
یرما (از خنده غش می‌کند)

این چیزا که ناراحتی نداره … نمکشه.

ماریا بذا برات بگم …
یرما به ! خودم بارها خواهرمو دیدم که با پستونای زخم و زیلی نی‌نیشو شیر می‌داد. ناله‌ش از درد به آسمون می‌رفت. گیرم همون درد هم براش لذت داشت. اصلا” اون دردا واسه سلامتیِ هر مادری لازمه.
ماریا بچه تا بزرگ بشه جیگر مادرشو خون می‌کنه .
یرما دروغه ! این جور نق‌زدن‌ها کار مادرای ضعیفه . اصلا” بپرس واسه چی بچه‌دار می‌شین؟ … بچه‌دارشدن کم چیزی نیست. بچه دسته گُل که نیست، تا مادر هزار جور بلا بدتر سرش نیاد بچه‌ش بزرگ نمی‌شه که. اگه از من می‌شنوی هربچه‌یی نصفِ خونِ مادرشو می‌گیره. تازه خداییشو بخوای کیف و لذتشم به همینه. هر زنی هم واسه چهار پنج‌تا بچه خون داره که اگه بچه نیاره اون خون تو رگاش زهرِ هلاهل می‌شه . … همون بلایی که داره سر خودم میاد!
ماریا نمی‌دونم . یه حس عجیب غریبی دارم …
یرما همیشه شنیدم که زن‌ها تو شیکم اولشون وحشت می‌کنن .
ماریا (محجوبانه)

گوش کن … توکه دس به دوخت‌ودوزت این قدر خوبه …

یرما (بسته را می‌گیرد)

بده من … دوتا پیرهن کوچولوی نازِ خوشگل براش می‌بُرم … این چیه؟ …

ماریا پارچه‌ی پوشک …
یرما آها …

می‌نشیند .

ماریا پس به امیدِ دیدار دیگه … هان ؟

می‌رود نزدیک یرما. یرما عاشقانه با دو دست شکم‌اش را نوازش می‌کند.

یرما تو دونی و خدا ، تو کوچه پس کوچه رو سنگ و سقطا خیلی با احتیاط راه برو !
ماریا خدافظ !

یرما را می‌بوسد و می‌رود.

یرما زود بیایی پیشم!

یرما در حالتِ ابتدای همین صحنه، پارچه را برای برش بررسی می‌کند . ورود ویکتور . سلام ویکتور!

ویکتور (با نگاهی عمیق و مجذوب)

خوآن کوش ؟ … سلام .

یرما سرِ زمین.
ویکتور چی می‌دوزی ؟
یرما چیز میز بچه .
ویکتور (لبخندزنان)

مبارکه!

یرما دورشم تور می‌دوزم.
ویکتور اگه دختر شد اسم خودتو بذار روش .
یرما (لرزان)

چه طور مگه ؟

ویکتور برات خوش‌حالم.
یرما (تقریباً به حال خفقان)

نه . اینا مالِ بچه‌ی همسایه‌مون ماریاس.

ویکتور خوب سرمشقیه برات. تو این خونه‌م جای یه بچه خالیه.
یرما (باحسرت)

راستی هم!

ویکتور ماءیوس نباش … به شوورت بگو کم‌تر فکرِ کار باشه. دلش می‌خواد پول‌دار باشه. خب به دست هم میاره اما وقتی مُرد میذاره‌تشون واسه کی ؟ … خب، من گوسفندمو با خودم می‌برم. به خوآن بگو اون دو تا رو که ازم خریده بیاد ببره. برای اون موضوع هم بش بگو یه خورده قرص‌تر بغلت بکنه !

با لبخند خارج می‌شود.

یرما (بااحساس)

آره . باید یه خورده قرص‌تر بغلم کنه !
می‌گم :ـ چیه ، بره‌ی من
که مرده و هلاکتم ؟
من آتیشم تو آبمی
تو سبزه‌یی من خاکتم .
اگر نباشم آخریت
پس ننوی اولتم
تو آفتاب من بشو
که من یه پاره ظلمتم.

یرما به حال متفکر بلند می‌شود می‌رود به جایی که ویکتور ایستاده بود و به جای قبلیِ خودش نگاه می‌کند. نفس عمیقی می‌کشد. بعد می‌رود به طرف مقابل و انگار که جویای چیزی باشد به طرف صندلیِ خودش برمی‌گردد می‌نشیند کارش را دست می‌گیرد و در آن حال نگاه‌اش راه می‌کشد .

پرده

پرده‌ی اول
صحنه‌ی دوم

مزرعه. یرما زمبیل به دست می‌گذرد . ورود پیرزن .

یرما سلام!
پیرزن سلام خوشگلک! کجا می‌ری ؟
یرما ناهارِ شوهرمو می‌برم . تو زیتون‌زار مشغول کاره .
پیرزن ‌خیلی وقته زنش شدی؟
یرما سه سالی می‌شه.
پیرزن بچه مچه چی؟
یرما هیچی!
پیرزن ‌به! … خب ، بچه هم پیدا می‌کنی .
یرما (مشتاقانه)

حتماً؟

پیرزن ‌چرا که نه ؟ (می‌نشیند.) منم دارم واسه مَردَم شکم‌گیره می‌برم. بیچاره پیره. اما خب دیگه: ناچاره کار کنه. نُه تا پسر دارم عینِ شاخ شمشاد اما دختر ندارم . می‌بینی مجبورم خودم این‌ور و اون‌ور سگ دو بزنم و همه‌ی کارها رو خودم بکنم .
یرما اون‌ورِ رودخونه می‌شینین ؟
پیرزن ‌آره . سرِ آسیابا … پدر مادرت کیا هستن ؟ ی چوپونم . Enrike یرمامن دختر انریکه
پیرزن ‌آهااااا ! انریکه چوپونه. می‌شناسمش. آدم خوبیه … سر تا پای زنده‌گیِ ما چیه؟ بیدارشدن و یه لقمه نون لُمبوندن و ترکیدن . دیگه نه تفریحی نه چیزی … حتا هفته بازارام مال کسون دیگه‌س … آدمای سر به زیر… چیزی نمونده بود من زن یکی ازعموهات بشم‌ها… اپوف‌ف! اون زمونا من سرم با جاهای دیگه‌م بازی می‌کرد. یه ناخونک این جا، یه ناخونک اون جا. بارها و بارها شده بود که توتاریک روشنِ دمِ صبح دویدم جلوِ پنجره چون به خیالم صدای گیتار شنفته بودم. (می‌خندد.) بعد تازه هم معلوم می‌شد صدای باد بوده. لابد تو دلت به گیسم می‌خندی … دو بار شوور کردم. چارده شیکم زاییدم. پنج‌تاشون مردن. اما غصه به دلم راه ندادم. چون حالا حالاها خیال دارم زنده‌گی کنم. مرامم اینه. مث درخت انجیر که سال‌های سال عمر می‌کنه. خونه‌ها سرپا می‌مونن و ما خاک می‌شیم می‌ریم پی کارمون !
یرما می‌خوام ازتون یه چیزی بپرسم .
پیرزن ‌چی بپرسی؟ (می‌رود تو نخ‌اش) می‌دونم چی می‌خوای بگی . اما همه‌ی حرفا رو نباس به زبون آورد.

بلند می‌شود.

یرما (نگه‌اش می‌دارد)

چرا نه ؟ ازشنیدن صداتون قوت قلب پیدا می‌کنم. خیلی وقته که می‌خواسم با یه زنِ دنیا دیده گپ بزنم. چون که می‌خوام بدونم. آره. حالا شما به من بگین …

پیرزن چی‌چی‌رو ؟
یرما (صدا را می‌آورد پایین)

اونی رو که می‌دونین . چرا من بچه ندارم؟ این همه عمر نباید فقط خرج جوجه خوابوندن و اتوکردن پشت‌دری‌ها بشه . نه! به من بگین چی کار باید ب��نم تا رو تخم چشام انجامش بدم، حتا اگه اون کار سوزن فروکردن توهمون تخم چشام باشه.

پیرزن من هیچی نمی‌دونم . رو پشتم خوابیدم زدم زیرِ آواز و بچه‌ها مثِ آب راه افتادن. آخ ! کی جرات داره بگه این قد و بالا خوشگل نیس؟ تو یه قدم ورمی‌داری و اسبِ ته کوچه به شیهه در میاد. آی‌ی !ولم کن دخترجون، مجبورم نکن به‌حرف بیام. هر چی از کله‌ی آدم می‌گذره که به دردِ گفتن نمی‌خوره.
یرما واسه‌چی ؟ من با شوهرم حرف دیگه‌یی نمی‌زنم .
پیرزن ‌گوش‌کن : شوورت بات خوب تا می‌کنه؟
یرما چه طور مگه؟
پیرزن ‌خب … تو دوسش داری؟ دلت می‌خواد باهاش باشی؟
یرما نمی‌دونم …
پیرزن وقتی میاد طرفت هفت بند تنت بنا نمی‌کنه لرزیدن؟ وقتی لباشو میاره پیش دست و پات بی‌حس نمی‌شه؟ ها …
یرما نه. هیچ‌وقت همچین حسی نداشتم.
پیرزن ‌هیچ وقت؟ حتا موقع رقص؟
یرما (یادش می‌آید)

شاید … یه‌بار … ویکتور …

پیرزن بگو، بگو …
یرما کمرمو گرفت و من نتونستم چیزی بش بگم چون قدرت حرف زدن نداشتم. یه بار دیگه، موقعی که چارده سالم بود ویکتور که دیگه اون موقع واسه خودش مردی بود بغلم کرد که از یه چاله ردم کنه و من چنون شروع به لرزیدن کردم که دندونام به‌هم می‌خورد. اما همیشه خجالتی بودم …
پیرزن با شوورت چی ؟
یرما شوهرم فرق می‌کنه. پدرم منو به اون داد … منم راضی بودم … این یه حقیقته. چون همون روزی که دست ما رو تو دست هم گذاشتن… من به بچه‌هامون فکر کردم و چشم تو چشمِ طرف دوختم. آره. گیرم واسه این که خودمو اون تو خورد و مطیع ببینم، انگار که خودم دختر کوچولوی خودم بودم .
پیرزن من درست برعکس! شاید واسه همینه که هنوز بچه‌دار نشدی. باید ما از مرد خوشمون بیاد دخترجون. دوست داشته باشیم که موهامونو واکنن و بذارن از دهنشون تشنه‌گیمونو رفع کنیم. زنده‌گی اینه .
یرما واسه تو، نه واسه‌من . من به هزار چیز فکر کردم و آخر سر به این‌جا رسیدم که پسرم به رویاهام واقعیت می‌ده . واسه خاطر بچه‌س که هنوز بش راه می‌دم … واسه چیز دیگه نیست.
پیرزن حاصلش خالی بودن دستته!
یرما نه. خالی نیس. کور خوندی! چون جاش دارم از نفرت پُر می‌شم. بگو بینم: تقصیر منه؟ تو وجودِ یه مرد نباید جز یه مرد پیِ چیزی گشت ؟ اون وقت: بعد از اون که رو تخت درازت کرد، وقتی برمی‌گرده پشتشو بت می‌کنه خورخورش هوا می‌ره، تو که چشمای پُر اشکتو دوختی به سقف به چی می‌تونی فکر کنی ؟ به خودِ اون باید فکر کنی یا به اون چیز فوق‌العاده‌یی که شاید ازت به دنیا بیاد؟ … من که نمی‌دونم، اگه تو می‌دونی محض رضای خدا به منم بگو !

به زانو در می‌آید.

پیرزن آخ ! چه گُلِ شکفته‌یی! تو چه مخلوق زیبایی هستی ! ولم کن ! سعی نکن ازم حرف بکشی . دیگه هیچی نمی‌دونم . پای آبرو درمیونه ومن با شرف و آبروی هیشکی نمی‌تونم بازی کنم . خودت برو پیداش کن ! هر جور حساب کنی می‌بینی خودتم نباس اون قدرا بی‌گناه باشی .
یرما (غم‌زده)

دخترایی‌از قماشِ من که تو دهات بزرگ می‌شن همه‌ی درهارو رو خودشون بسته می‌بینن. چه جوری می‌شه دونست؟ همه با علم و اشاره حرف می‌زنن، به این بهانه که خوب نیست از این حرف‌ها زده بشه … تو هم که همه چی رو می‌دونی به این بونه که همه‌چی رو نمی‌شه گفت با ادای همه‌چیز دونیت میذاری میری و آبو از اونی که داره از عطش می‌میره پنهون می‌کنی .

پیرزن ‌من با یه زنِ آروم می‌تونم حرف بزنم نه با تو. من یه پیرزنم و می‌دونم چی می‌گم .
یرما خب : پس فقط خدا باید به دادم برسه!
پیرزن ‌خدا؟ نه … هیچ‌وقت با خدا میونه‌یی نداشتم. کی می‌خواین بفهمین که برای این مشکل خدا نمی‌تونه کومکتون کنه؟ واسه اون چیزی که تو منتظرشی فقط مردها می‌تونن کومکت کنن!
یرما واسه چی اینو به من می‌گی؟ ها؟ واسه چی؟
پیرزن (در حال رفتن)

به هر حال باید خدایی وجود داشته باشه . هر قدر هم که کوچیک باشه. تا صاعقه‌رو رو مردایی که نطفه‌ی گندیده‌شون شادیِ زمینو به لجن می‌کشه نازل کنه .

یرما حالیم نمی‌شه چی می‌خوای بگی.
پیرزن عوضش خودم حالیم می‌شه. دیگه غصه‌دار نباش. قرص و محکم و امیدوار باش. هنوز خیلی جوونی . می‌خوای من چی‌کار کنم ؟

می‌رود بیرون. دو زن جوان وارد می‌شوند .

زن جوان اول هرجا می‌ری یه بُر آدمه.
یرما مردا تو زیتون‌زارها سرگرمِ کارن. ناچار باید براشون ناهار برد. فقط پیر پاتالا کنجِ خونه‌ها موندن.
زن جوان دوم ‌تو برمی‌گردی ده؟
یرما از اون جا رد می‌شم.
زن جوان اول ‌من عجله دارم. کوچولومو تو خواب گذاشتم خونه . هیچ‌کی هم پهلوش نیس.
یرما ای‌وای! تکون بخور دختر جون! هیچ‌وقت نباید یه بچه‌ی بی‌زبونو تنها گذاشت. ببینم خوک‌موکی چیزی که تو خونه‌ت نیس؟
زن جوان اول نه. اما حق با توئه همین الانه خودمو می‌رسونم.
یرما بجمب ! یه اتفاق می‌تونه کار دستِ آدم بده. امیدوارم درِ خونه رو حسابی بسته باشی.
زن جوان اول ‌معلومه، خب .
یرما بدو! انگار شماها از بیخ حالیتون نیس یه نی‌نی شیرخوره چه جور موجودیه. یه هیچ وپوچ ممکنه حسابشو برسه … یه سوزن کوچولو… یه چیکه آب …
زن جوان اول ‌حق با توئه. به تاخت می‌رم. حق‌داری که می‌گی حالیمون نیس.
یرما بجُنب !
زن جوان دوم ‌اگه چار پنج تا بچه داشتی دیگه این جوری حرف نمی‌زدی .
یرما واسه چی ؟ چل‌تام زاییده بودم باز همینو می‌گفتم …
زن جوان دوم ‌هر جور بگیری نداشتنش به صرفه‌تره. همین من و خودت چه قدر آرومیم؟
یرما من نه .
زن جوان دوم ‌من چرا. دردسر بیخودیه! عوضش، ننه‌ی من هزار جور علف و جوشونده و کوفت و ماشرا به خوردِ من می‌ده که صاحاب یه بچه بشم. آخرِ پاییز رفتیم زیارتِ یه قدیسی که می‌گن اگه از سرِ صدق دعاکنی بی‌خیرت نمیذاره. ننه‌م کلی دعا معا کرد من نه.
یرما تو واسه چی شوهر کردی؟
زن جوان دوم ‌من نکردم شوورم دادن. همه‌مونو شوور می‌دن. اگه این وضع ادامه پیدا کنه دیگه جز دختربچه‌ها هیشکی بی‌شوور نمی‌مونه. خب، بعدش … خیلی پیش از اونی که موقع کلیسا رفتنمون بشه عروسمون می‌کنن. پیر پاتالای خونواده دماغشونو تو هر کاری فرو می‌کنن… من مثلا” نوزده سالمه. دلم از هر چی پُخت‌وپز و رُفت‌وروبو رخت شستنه به هم می‌خوره. اما صبح تا شب باید همه‌ی این کارایی رو که دلم ازشون آشوب می‌شه انجام بدم… یکی نیس بپرسه این بابا واسه چی باید شوور من باشه؟ وقتی با هم نامزد بودیم هم کارایی رو که امروز با همدیگه می‌کنیم می‌کردیم همه‌ی این آتیشا از گورِ پیر پاتالا بُلن می‌شه.
یرما ساکت‌شو، این جوری حرف نزن!
زن جوان دوم ‌تو هم به من انگِ دیوونه‌گی می‌زنی. دیوونه! دیوونه! (می‌خندد). می‌تونم بشینم هر چی‌رو که از زنده‌گی می‌دونم دونه‌دونه بشمرم. همه‌ی زنا تو خونه زنجیری‌ین تا فقط به کارایی برسن که دل و روده‌شونو بالا میاره. پس واقعاً کوچه‌گردی شرف داره. بُدوبُدو می‌رم تا لب رودخونه. از کوه‌ها و تپه‌ها و درختا می‌کشم بالا تو کلیسا خودمو می‌رسونم به برج ناقوس و ناقوسو به صدا در میارم. آخر سرم آب یه انیسون تازه رو می‌مکم کیفِ عالمو می‌برم…
یرما واقعاً که بچه‌یی.
زن جوان دوم آره. اما دیوونه که نیستم .

می‌خندد.

یرما مادرت بالای همون ده می‌شینه؟
زن جوان دوم ‌آره.
یرما تو اون خونه آخریه ؟
زن جوان دوم ‌اوهوم.
یرما اسمش چی بود؟
زن جوان دوم دولورس. چه‌طو مگه ؟
یرما هیچی. همین جوری.
زن جوان دوم ‌یه دلیلی داره، مگه نه؟
یرما نمی‌دونم. بم گفتن …
زن جوان دوم ‌به خودت مربوطه . خب دیگه، من می‌رم ناهارِ شوورمو بش برسونم. (می‌خندد) خیلی حیفه که عوضِ شوورم نمی‌تونم بگم نامزدم. مگه نه؟

می‌خندد.

دیوونه داره می‌ره (با غش غش خنده‌ی شادش می‌رود) خدافظ!
ویکتور (صدایش خارج از صحنه)

واسه چی تنها می‌خوابی، چوپون ؟
واسه چی تنها می‌خوابی، چوپون ؟
رو لاحاف پشمیِ من
خوابت شیرین‌تر می‌شه
واسه چی تنها می‌خوابی، چوپون

یرما (گوش تیز کرده)

واسه چی تنها می‌خوابی، چوپون؟
رو لاحاف پشمیِ من
خوابت شیرین‌تر می‌شه.
پناه سنگیِ تاریکی،
پیرهنی از یخچه‌ی نازک،
چوپون،
و بوریاهای خاکستریِ زمستون
تو دل شب تخت روونت
ریشه‌ی بلوط سوزنک‌ها رو می‌نشونه
زیر بالشت، چوپون
و تو تو شرشر آب
صدای دختر رو نمی‌شنوی
چوپون، چوپون،
کوه ازت چی می‌خواد؟
علف‌های تلخ کوهستون،
خار گلای طاووسی!
بچه رو کشته در تو!

یرما در حال خروج است که سینه به سینه‌ی ویکتور در می‌آید.

ویکتور (شادمانه)

کجا می‌ری خوشگله ؟

یرما تو بودی که می‌خوندی ؟
ویکتور آره.
یرما عجب خوب می‌خوندی! تا حالا صداتو نشنیده بودم .
ویکتور هیچ‌وقت ؟
یرما عجب صدای پُرطنینی! پنداری یه فواره تو گلو داری!
ویکتور من همیشه خوشم.
یرما آره، درسته .

درباره‌ی سایت رسمی احمد شاملو