سال به پایان میرسد.
هیچكس
چیزی به من نمیدهد امشب.
در پایان سال، به خانهی خالی خود نگاه كرد و این هایكوُ را نوشت.
بسا كه از سرما افسرده باشی،
امّا خود را به آتش گرم مكن
بودای برفین!
تن عریان است و پوشش میطلبد، گرسنه است و سیری میجوید، تشنه است و آب میخواهد، تنها است و به دنبال جفت میگردد، و به یك تعبیر دیگر: از سرما افسرده است و به آتش نیاز دارد. خواستهای غریزی و نیازهای نهادی انسان، همه از اینگونه است.
امّا تو پاكی، تو ساخته از برفی. و اگر میخواهی همان بمانی كه هستی، باید از ارضای غرایز، از برآوردن خواهشهای نفسانی خود بپرهیزی. آتش تو را آب خواهد كرد، بودای برفین!- و چون آب شدی دیگر نه بودا خواهی ماند، و نه پاك.
این شعر را تعبیر دیگری، نیز، هست:
هراس بودای برفین از سرما، بدین گمان خطا كه مرگ از آن طریق خواهد رسید؛ و در نتیجه به آتش پناهیدن، چیزی كه لاجرم مرگ را احضار و بودا (یا، بیدار) بودن را انكار میكند.] این شعر سرشار از طنزی نیرومندِ خاصّ ذِن و هایكوُ است. سوْكان از آن شاعرانی است كه میان هایكوُ و طنز رابطهیی بنیادی برقرار كرده است:
دست به زمین مینهد غوك،
به احترام میخوانَد
شعرش را.
حالت شعرخوانی شاعران را در دربارهای ژاپن كهن، با آن جامهی خاصّ (كامیشیمو) مجسّم نمیكند؟
در دیباچهی كوكینشوو آمدهاست:
«بلبلی كه درمیان گلها آواز میخواند، غوكی كه در آب مسكن دارد ــ آیا اینان سرایندگان شعر نیستند؟»
شعر سوْكان طنزی است دربارهی غوك، با اینهمه چیزی از غوك واقعی، چیزی از سرشت ذاتی آن را در خود دارد.
سرد است باد،
و از كاغذینْ پردهی پاره
ماهِ نیمهی میزان.
بودا نیز نزاع خواهد كرد
– تو این را میباید بدانی!-
دانای شاكیه خویشتندار نمیتواند بود.
اَمیدا شمشیر میكشد
و آهیخته نگه میدارد.
«آیا تندیسِ اصلی را
بر محراب نهادهاند؟»
چنین بانگ برمیدارد كوكو.
دستهیی
برماه،
و چه بادزنِ باشكوهی!
و این شعر مرگ اوست:
اگرت یكی باز پرسد
«سوْكان را چه پیشامدهاست؟»
بگوی
«كاری را
به جهان دیگر رفته!»
این شعرِ مرگ، هایكوُ نیست بلكه كیوكا است، و همان طنزی كه پیش از این از آن سخن رفت اینجا نیز احساس میشود.