پس پایها استوارتر بر زمین بداشت * تیرهی پُشت راست کرد * گردن به غرور برافراشت * و فریاد برداشت: اینک من! آدمی! پادشاهِ زمین!
و جانداران همه از غریوِ او بهراسیدند * و غروری که خود به غُرّشِ او پنهان بود بر جانداران همه چیره شد * و آدمی جانوران را همه در راه نهاد * و از ایشان برگذشت * و بر ایشان سَر شد از آن پس که دستانِ خود را از اسارتِ خاک بازرهانید.
سایت رسمی احمد شاملو
اسباب
آنچه جان
از من
همیستاند
ایکاش دشنهیی باشد
شبانه (دوستش میدارم…)
دوستش میدارم
چرا که میشناسمش،
به دوستی و یگانگی.
شبانه (قصدم آزارِ شماست!…)
قصدم آزارِ شماست!
اگر اینگونه به رندی
با شما
سخن از کامیاریِ خویش در میان میگذارم،
شبانه
با گیاهِ بیابانم
خویشی و پیوندی نیست
خود اگرچه دردِ رُستن و ریشهکردن با من است و هراسِ بیباروبری.