نه
تو را برنتراشیدهام از حسرتهای خویش:
پارینهتر از سنگ
تُردتر از ساقهی تازهروی یکی علف.

نه
تو را برنتراشیدهام از حسرتهای خویش:
پارینهتر از سنگ
تُردتر از ساقهی تازهروی یکی علف.
من تمامی مُردگان بودم:
مُردهی پرندگانی که میخوانند
و خاموشند،
مُردهی زیباترینِ جانوران
به تو دست میسایم و جهان را درمییابم،
به تو میاندیشم
و زمان را لمس میکنم
معلق و بیانتها
عُریان.
بیتوتهی کوتاهیست جهان
در فاصلهی گناه و دوزخ
خورشید
همچون دشنامی برمیآید
گویی
همیشه چنین است
ای غریوِ طلب ــ:
تو در آتشِ سردِ خود میسوزی