پسرنازنينام علىرضا
مجموعه پردههايت را ورق زدم. كارى كه مىبايست خوشحالم كند به شدت غمگينم كرد و اين درست همان غمى بود كه وقتى آخرين مجموعه شعرهايم ـ كه اولين چاپاش نه در زادگاه خود كه در غربت انجام شد ـ به دستام رسيد دلم را فشرد: مجموعهئى كه بسيارى از سرودههاى چهارده سال پيش از آن در آن نيامده بود!ـ و حالا كه مجموعه پردههاى تو را ورق مىزنم باز دچار همان اندوه مىشوم. به جاى خالى آن پردههاى تو كه من آنقدر دوستشان مىدارم و تجربه فجيع بخشى از دردناكترين سالهاى عمرم را در آن مىبينم نگاه مىكنم و جانام پر از تلخى مىشود. از خودم مىپرسم آن پردهها چرا در اين مجموعه نيست؟
همچنان كه با ديدن آن دفتر از خود پرسيدم آن شعرها چرا بايد از اين مجموعه غايب باشد؟
اين غيابها دستكار فشار است: عمل ناگزير قدرتپرستانى كه چون مشروعيتى در خودمداربينى نمىبينند در وحشت از نگريستن به چهره خود فرمان به برچيدن آينهها مىدهند چرا كه به شكستن آنها قادر نيستند.
چنين است كه هنرمندان ما هرچه با خود معاصرتر باشند از زمانه خود دورتر نگه داشته مىشوند. جواز نمايش آثار تو به روزى در آينده حواله مىشود كه تاريخ مصرف آن گذشته باشد.
متأسفم. سخن تازهئى نمىآورم. گفتنى همان است كه سالها پيش درباب دورهئى از كارهاى تو نوشتهام. دورهئى كه پردههايش در اين دفتر نيامده است و چه حيف كه تماشائيان آنها همروزگاران ما نخواهند بود، هرچند درسهاى مكرر ما به ما آموختهاست كه قهرمان غمانگيز تاريخى ما هميشه هميشه همان پسركش افسانهئى باقى خواهد ماند.
خوشحال خواهم شد كه ببينم آن شعر را در اينجا به چاپ دادهاى.
جاى حداقلاش همينجا است.
احمد شاملو، مهرماه ۱۳۷۳
ازدوستداران اثارشاملوهستم
االف . بامداد
شاید همین کافی باشد
چنان که بر بام سایه ات نگاشته اند
بامداد
ای اولین و آخرین بامداد
ما را د واپسین لحظه های لرز
رها مکن
راهی از برکه های آیینه ات باز کن
من آن ماهی لغزیده تو به تو
در آستانه ی خانه ات هستم
از برکه های آیینه ات راهی به من
بگو…
سلام ببخشید نباشید خوبید ؟ ببخشید من چجوری میتونم با خانم آیدا سرکیسیان ملاقات داشته باشم ترو خدا جواب بدید لطفا ؟ ؟ ؟