۳/۱۱/۷۲
سركارخانم لاهيجى
با سلام و احترام و سپاس بسيار.ـ
سه جلد كتابى كه محبت فرمودهايد رسيد. با اينكه ازخواندنشان به تمام معنى كلمه افسرده و بىزار و بيمارشدم از آن رو كه مجالى پيش آورد تا از آنچه پىآمد روانى روزگارىست كه كابوسوار بر اين مردم مىگذرد خبر دست اولى بگيرم عميقا ممنونتانام. چون فكركه كردم تنها به اين نتيجه رسيدم كه انگيزه شما درفرستادن آنها براى من چيزى جز اين نبوده.
به نظرمن هر سه مجموعه حاصل فعاليت سه ذهن به شدت بيمار و خسته است. آقاى اكبرپورخوانندهئى است گرفتار گورستان. يعنى اسير ماتمكدهئى كه هركوى و برزناش نام مرده لت و پارشده بىنام و نشانى را تداعى مىكند. و بناچار مطرب گورخانه شده شعر را كه هنر سنتى ماست به خدمت نوحهگرى بر اين گور و بر آن گورـ كه خود سنت مذهبى توده ماعقب ماندهگان از تاريخ و زندگى است ـ درآورده كه البته شايد با نوعى خوشبينى بيمارگونه بتوان گفت كه در هرحال دارد به نحوى “زمانهاش را براى آيندهگان گزارش مىكند”!
اما كار آن دو آقاى ديگر از اين قضا وتب بيمارگونه گذشته يكباره به صحراى جنون سرگذاشتهاند.
دوست گرانمايه!
شنيدهام سازمانهاى نشر كتاب آثار نو قلمان را بدين شرط چاپ يا فقط پخش مىكنند كه در اين شرايط گرانى فوقالعاده وسائل مورد نياز چاپ و كمبود مشترى كتاب هزينههاى آن را خود متقبل شوند. من نمىدانم اين شنيده حامل چه مقدار از واقعيت است و بخصوص نمىدانم آيا سازمان نشر روشنگران اين سه كتاب را به سرمايه خود چاپ كرده يا به هزينه نويسندهگانشان، ولى در هرحال حقيقت بسيار تلخ اين است كه با چاپ و نشر اين به اصطلاح ” آثار”، وظيفه پرحرمت چاپ و نشر به شدت مورد بىحرمتى قرارگرفتهاست.
اميدوارم براى پى بردن به علت تأسف شديد دوست صادق خودتان يكبار ديگر به مثابه نمونه داستانهاى “ماه لق” آقاى خانيان و”كافكائى” و “شىء مشكوك” آقاى قيصريه را مرورى بفرمائيد.
ارادتمند صميمى شما
ا. شاملو