غزل غزل‌های سلیمان: سرود دوم


«- من گل ِ سرخ ِ شارون
نرگس ِ خندان و سوسن ِ دره‌ام.»

«- چون سوسن ِ دره در میان ِ خاربُنان،
دلارام ِ من در صف ِ باکره‌گان
هم از آن‌گونه است.»

«- چون درخت ِ سیبى میان ِ درختان ِ جنگلى،
دلدار ِ من در صف ِ همگنان، هم از آن‌گونه است.
دوست مى‌دارم به سایه‌اش بنشینم
و میوه‌اش در کام ِ من چه دل‌انگیز است!

دلدار ِ من مرا به خانه‌ى سرمستى رهنمون شده
و درفش ِ او
بر سر ِ من
محبت است.

آه! اینک یکى منم از عشق نالان و درمانده…
نیروهاى مرا به گرده‌هاى کشمش‌دار مایه دهید
و جان ِ مرا به سیب ِ عطر آگین تازه کنید که من بیمار ِ عشق‌ام.

اینک نوجوان ِ جمیلى که من‌اش دوست مى‌دارم!
دست ِ چپ‌اش زیر ِ سر ِ من است
و بازوى راست‌اش مرا تنگ در بر مى‌فشارد.»

اى دختران اورشلیم!
من سیه چرده‌ام اما جمیله مى‌خوانندم
همچون خیمه‌هاى قیدار و شادروان سلیمان.
در من به شگفتى مبینید که سیه چرده‌ام، که مرا آفتاب بریان کرده است، ازین دست که مى‌بینید.
پسران ِ مادرم آرى به من بر آشفتند
و مرا، در تف ِ آفتاب به نگه‌بانى ِ تاکستان‌هاى خویش گماشتند
و بدین‌گونه، دریغا! از تاکستان ِ خویش مراقبت نتوانستم…»

«- با من بگوى، اى که جان ِ من‌ات دوست مى‌دارد!
به هنگام ِ خواب ِ نیمروزى کجا بودى؟
با ماده غزالان صحرایى ِ خویش کجا آرامیده بودى
و تا به کِى آواره‌ى آغل‌هاى همراهان ِ تو بایدم بود؟»

«- اى میان ِ تمامى ِ باکره‌گان به زیبایى سر!
راستى را یاراى دریافتن‌ات نیست، یا مگر خود سر ِ دانستن ندارى؟
یا مگر خود از این مایه بى‌غش و ساده دلى؟- :
رمه‌ى گوسپندان را پى بگیر
و بزغاله‌گان‌ات را به چراگاه‌ها بران که از مسکن‌هاى شبانان دور نیست…
تو خود این همه را مى‌دانى – اى دلارام ِ من اى مادیان ِ سرکش ِ من، میان ِ ارابه‌هاى فرعون! –
که مرا دل‌فریبنده‌ئى، به واسطه‌ى دو رُخانت، با آرایه‌ها و پیرایه‌هاشان و به واسطه‌ى گلوگاه‌ات، با آویزه‌ها و سینه‌ریزهایش…

هم امشب از براى تو خواهم آورد این بازو بندکان را که از زر ِ سرخ به دستان خود ساخته‌ام به راى تو،
و این زینت‌هاى قلمکار را که از زر ِ سپید است.»

«- دلدار ِ شاه‌وار ِ من بر مُخّده‌ى خویش از ضیافت ِ عشق ِ ما سرمست مى‌شود و از محبوبه‌ى خویش عطر ِ محرم ِ صحرا را مى‌بوید.
از براى من او طبله‌ى مُرى است که میان ِ دو پستانم مى‌آرامد.
محبوب من مرا خوشه‌ى عطر افشان ِ سنبل است
خرمنى از گل‌هاى حناست
خوشه‌ئى از انگور ِ شیرین ِ بان است در تاکستان‌هائى که از چشمه‌ساران جدى سیراب مى‌شود.»

«- چه زیبائى تو! اى یار، چه زیبائى!
و چشمانت دو کبوترند.
چه نیکویى تو اى دلدار، و از حلاوت چه سرشارى!
نگاه کن که سرسبزى ِ چمن چه‌گونه به آرامیدن‌مان مى‌خواند!
آنک چمن: که زفاف ِ ما را بستر خواهد شد؛
و درختان ِ سدر: سایبان و بامى که پناه‌مان دهد،
و این سروها که به چشم زیباست ستون‌هاى خانه‌ى ما خواهد شد.»

درباره‌ی سایت رسمی احمد شاملو